معنی کبجه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کبجه. [ک َ ج َ] (ص) کبج. خر الاغ دم بریده. (برهان) (آنندراج). خر دم بریده بود و بتازی ابتر گویندش. (لغت فرس ص 510):
ندانی ای به عقل اندر خر کبجه بنادانی
که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی.
غضایری رازی (لغت فرس چ اقبال ص 510).
|| هر چاروایی که زبر دهانش ورم و آماس کرده باشد گویند کبجه شده است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به کبج و کبچه شود.

فرهنگ عمید

خر دم‌بریده، خری که دمش را بریده باشند: ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر‌شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری: شاعران بی‌دیوان: ۴۶۶)،
هر چهار‌پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) خر دم بریده: } ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک { (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: } کبجه شده است ‎. {

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر