معنی کبابی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کبابی. [ک َ] (ص نسبی) آنکه کباب بسازد. (بهار عجم) (آنندراج). استاد کباب پز. (ناظم الاطباء). که کباب پختن و فروختن پیشه دارد:
کبابی ازان روی پر آب و تاب
مرا کرده بر آتش دل کباب.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
|| بریان کننده و کسی که بریان می کند. || شایسته و لایق کباب شدن. (ناظم الاطباء). || (اِ) محل و مکان آماده کردن کباب. || دکان کباب فروشی.
- چلوکبابی، آنجا که کباب و چلو پزند و عرضه کنند.
- سیب زمینی کبابی، سیب زمینی که بر آتش برشته کنند. مقابل آب پز.
- لبوی کبابی، چغندر که بر آتش یا در تنور برشته کنند. مقابل آب پز.

فرهنگ معین

کسی که کارش پختن کباب است، جایی که در آن کباب می فروشند، گوشتی که مناسب کباب است. [خوانش: (~.) (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به کباب: بصورت و هیئت کباب، کبابفروش. کباب پز. یا گوشت کباب. قسمتهای کم ارزش گوشت گوسفند از جمله قلوه گاه و دنده ها که بیشتر مورد استفاده کبابیها برای کباب کوبیده است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر