معنی کاین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاین. [کین] (موصول + ضمیر / ص) کین. مخفف که این (که + این):
همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از این دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور.
چنین گفت کاین پادشاهی مراست
بر این بر شما پاک یزدان گواست.
فردوسی.
گمانند کاین بیشه پرخون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کاین را بکوی
ز دار اندرآویز و برتاب روی.
فردوسی.
گشاد از گوش با صد عذرچون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش.
نظامی.
کاین ده ویران بگذاری به ما
نیز چنین چند سپاری به ما.
نظامی.

کاین. [ی ِ] (ع ص) کائن. رجوع به کائن شود.

فرهنگ معین

(یِ) [ع. کائن] (اِفا.) موجود، موجود شونده.

فرهنگ عمید

که این: نصیحت گوش کن کاین دُر بسی بِه / از آن گوهر که در گنجینه داری (حافظ: ۸۹۲)،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) باشنده موجود حادث جمع: کاینین: } بدانکه هر چه مقدر است واقع و کاین خواهد بود اضطراب و جزع مفید نباشد ‎. { (آثار الوزرا ء عقیلی) که این: } نصیحت گوش کن کاین در بسی به از آن گوهر که در گنجینه داری ‎. { (حافظ)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر