معنی کاهلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاهلی. [هَِ] (ص نسبی) منسوب است به بنی کاهل. (سمعانی).

کاهلی. [هَِ] (حامص) تن آسانی. (یادداشت مؤلف). تنبلی. سستی. کاهل قدمی:
نه از کاهلی بد نه از بددلی
که از جنگ بددل کند کاهلی.
فردوسی.
اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش وگاه سیر.
فردوسی.
همان کاهلی مردم از بددلیست
هم آواز با بددلی کاهلی است.
فردوسی.
بخت اگر کاهلیی کرد و زمانی بغنود
گشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان.
فرخی.
گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی
که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست.
ناصرخسرو.
مکن خو به پرخفتن اندر نهفت
که با کاهلی خواب و شب هست جفت.
اسدی.
یکی خیره رایی، دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی.
بسی بردباری که از بددلی است
بسی نیز خرسندی از کاهلی است.
اسدی.
هر که او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
بتر از کاهلی ندیدم چیز
کاهلی کرد رستمان را حیز.
سنائی.
امیر ماضی وی را بخواند و در رفتن کاهلی وسستی نمود. (تاریخ بیهقی). کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است. (تاریخ بیهقی). پیغام فرستادند بر زبان معتمدان خویش و بنالیدن از کاهلی لشکریان. (تاریخ بیهقی). و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). و آن اینست که یاد کرده می آید: ضایع گردانیدن فرصت و کاهلی در موضع حاجت. (کلیله و دمنه).
هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر.
مولوی.
گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نشاید کرد.
سعدی.

فرهنگ معین

(~.) [ع - فا.] (حامص.) سستی، تنبلی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیکارگی، تنبلی، تن‌پروری، سستی، سهل‌انگاری، ناتوانی،
(متضاد) تلاشگری، زرنگی

فرهنگ فارسی هوشیار

در تازی نیامده سستی ناتوانی، پرویش تنبلی کیار مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی) ‎ تنبلی مقابل سعی کوشش: } کاهلی از بس که پیچیده است بر اعضای من میگذارد نقش پای من سسل بر زمین ‎. { (صائب)، سستی ناتوانی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر