معنی کامیار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کامیار. [کام ْ] (ص مرکب) آنکه به آرزوی خود رسیده است. نایل. بختیار. مرادمند. کامیاب. بهره مند.

کامیار. [کام ْ] (اِخ) کسی است که در سفر جنگی اردشیر به ملکت کادوسیان حاکم الکوسیری بود. رجوع به ص 1141 ج 2 ایران باستان شود.

کامیار. [کام ْ] (اِخ) کمال الدین کامیارانی، اسحاق قاضی از زنجان یکی از بزرگان امرای علاءالدوله کیقباد سلجوقی است و او مردی فقیه و سخنگو و حکیم مشرب بود و از شاگردان شیخ شهاب الدین سهروردی حساب میشده و هم اوست که با یکی دیگر از امرای علأالدین کیقباد پیش جلال الدین آمد. او در سال 635 هَ.ق. به دست یکنفر دیگر از امرای سلجوقی به قتل رسید. (تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال حاشیه ٔ ص 135 ج 1).

فرهنگ عمید

کامیاب، کامروا،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بختیار، کامجو، کامران، کامروا، کامور، کامیاب، موفق

فرهنگ فارسی هوشیار

بهره مند، کامیاب، آنکه بارزوی خود رسید

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر