معنی کامو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کامو. (اِ) نوعی کرک است که در ترکی کامی گویند. (شعوری ج 2 ص 256):
درخور ریش سفیدست چو شیخان کامو
وان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 12).
یکی دو اند بکامو که زود بشتابی
چه گر بشانه کنی مو چه گر کلت بر سر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 18).
پیش بعضی خارپشت و قاقم است
درنظر یکسان و کامو و بره.
نظام قاری (دیوان البسه ص 25).
بکامو یقه ٔ قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان.
نظام قاری (دیوان البسه ص 120).
|| قسم مخصوصی از چرم. (ناظم الاطباء).

کامو. (اِخ) دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمه ٔشهرستان کاشان. واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 رشته قنات با مزارع و در بهار از رودخانه کپرکن مشروب میشود. محصول آن عبارت است از: غلات، لبنیات، میوه جات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و عده ای نیز به کارگری به طهران میروند. از صنایع دستی زنان چادرشب و کرباس بافی است. یک دبستان و شش باب دکان و یک راه فرعی به مسیمه دارد. چندین مزرعه جزو این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر