معنی کاشته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاشته. [ت َ / ت ِ] (ن مف) زراعت شده. (ناظم الاطباء). مزروع. مُزدَرَع. کشته. مغروس. مغروسه. نشانده. || زحمت کشیده. (ناظم الاطباء). || افراخته. رجوع به افراخته شود. || (اِ) تخم و بذر. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(تِ) (ص مف.) زراعت شده، نشانده.

فرهنگ عمید

درختی که بر زمین نشانده شده،
تخمی‌ که زیر خاک کرده شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کشت، کشته، مزروع، غرس، نشانده

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) زراعت شده فلاحت شده مزروع.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر