معنی کاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاس. (اِ) بمعنی کوس باشد که نقاره ٔ بزرگ است. (برهان):
هم او ریخت در طاس حکمت زلال
هم او کوفت بر کاس دولت دوال.
امیرخسرو دهلوی.
|| خوک. (لغت فرس اسدی). بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد. (برهان). || در عربی کاسه و پیاله را گویند. (برهان). کأس. رجوع به کأس شود. || (ص) در اصطلاح بنایان فرورفته، مقابل قوزدار. قوزی. || تیره و به رنگ زاغ. ازرق، کبود: عینک کاس، شیشه ٔ کاس. || نامی از نامهای مردم گیلان، کاس آقا، کاس گل، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود.

فرهنگ معین

(اِ.) کوس، طبل بزرگ.

[سغ.] (اِ.) خوک نر.

فرهنگ عمید

نقارۀ بزرگ، کوس،

خوک،

پیالۀ شراب،
کاسه،
[مجاز] شراب،

حل جدول

خوک

پیاله و ساغر

پیاله و جام، کبود چشم

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوس، نقاره، فرورفته، مقعر، پیاله، جام، کاسه، گارسه، خوک، تیره، کبود

گویش مازندرانی

زرد رنگ پریده، زاغ، ناقص و کج و معوج، آلت تناسلی زن

رنگ سفید مایل به خاکستری، کاسه

ناقص، دارای کاستی، به دامی گفته شود که در قسمت پستان دچار...

فرهنگ فارسی هوشیار

پارسی تازی گشته کاسه واژه ی کاسه ریشه ای پهلوی دارد چنانکه به لاک پشت یا کاسه پشت در پهلوی کاسوک گفته میشود برخی از فرهنگ ها کاسه را بر گرفته از کاس تازی دانسته اند کاسه پارسی است کک کاک تشت. فرانسوی واتدن کی وتی که وات های سر بی چاپ را در خانه های آن می نهند (اسم) ظرفی که در آن مایع نوشند، کاسه پیاله.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری