معنی کابین کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کابین کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) نکاح کردن. به عقد ازدواج درآوردن. به مهر دادن: مهر المراءه مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب):
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری.
منوچهری.

فرهنگ معین

(کَ دَ) (مص م.) عقد کردن، به نکاح درآوردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

نکاح کردن، بعقد در آوردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر