معنی کابلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کابلی. [ب ُ] (ص نسبی) منسوب به کابل: رقص کابلی، خنجر کابلی، اهلیلج کابلی:
کنون چنبری گشت پشت یلی
نتابد همی خنجر کابلی.
فردوسی.
درفش درفشان پس پشت او
یکی کابلی تیغ در مشت او.
فردوسی.
بقلب اندرون چند از ایشان بکشت
چو بیچاره تر گشت بنمود پشت.
فردوسی.
ز ترکان بسی در پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.

کابلی. [ب ُ] (ص نسبی، اِ) بمعنی اهلیلج کابلی است. (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به اهلیلج شود. || ماهون درختی به امریکا. (دزی ایضاً).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 16 هزارگزی شمال فدیشه. جلگه، معتدل، سکنه ٔ آن 343 تن است آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) برادر محمدخان قورجی. (تاریخ شاهی ص 326).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوالحسین محمدبن الحسین کابلی. از اهل بلخ است. ابوالفضل فلکی کابلی گفت: بدو برخوردم و از جهمیه بود. وی از یزیدبن هارون و ابی عبداﷲ الرحمن (کذا) باهلی و سفین بن عیینه و غیر ایشان روایت کرد و در روز چهارشنبه نیمه ٔ محرم درگذشت. سمعانی گوید: تاریخ مرگ او رادر کتاب طبقات العلماء بلخ چنین دیدم و باقی تاریخ از کتاب بریده شده بود و شاید در حدود سنه ٔ 250 بود. (الانساب سمعانی ورق 469 الف). در معجم البلدان آمده که او بسال 250 مرد. (معجم البلدان ذیل لغت کابل).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوالفضل فلکی. رجوع به فلکی شود.

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوبکر محمدبن علی بن... کابلی از اهل اصفهان است و شاید اصل وی از کابل باشد.شیخی صالح و سدید است. او از ابوالقاسم علی بن عبدالرحمن بن علیک نیشابوری استماع حدیث کرد و من از او دراصفهان حدیث شنیدم. (الانساب سمعانی ورق 469 الف).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن الحسن بن الحسن بن ماهان مروزی معروف به کابلی. وی دربغداد ساکن شد و ثقه بود. وی از عبدالعزیزبن عبداﷲ الاویسی و عاصم بن علی و ابراهیم بن موسی القراء روایت کرد، و یحیی بن محمدبن صاعد و محمدبن مخلد و ابوعمروبن السماک و احمدبن کامل الشجری از او روایت کرده اند و دارقطنی او را توثیق کرده و ابوالحسین بن المنادی از او یاد کرده و گفته است وی در بغداد بسال 277 هَ.ق. درگذشت. او اندک حفظ بود و در نزد مردم در مذهب و روایت محمود نبود. (الانساب سمعانی ورق 469 الف).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن عباس کابلی. وی از ابراهیم بن اسماعیل بن محمدبن المعقب حدیث کرد و ابوعبداﷲ مخلد الدوری از او. و همین مخلد گفته است که تاریخ وفات او رجب سال 271 هَ. ق. بود. (معجم البلدان ذیل لغت کابل).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ابومجاهد علی بن مجاهدبن مسلم بن رفیع الرازی معروف به ابن الکابلی. بنده ٔ حکیم بن جمله از قبیله ٔ عبدالقیس بود. وارد بغداد شد و در آن از محمدبن اسحاق بن بشار و جعدبن ابی الجعد و غیر ایشان روایت کرد و از او صلت بن مسعودالجحدری و احمدبن حنبل و زیادبن ایوب روایت کردند و یحیی بن معین گفت: ابومجاهد کابلی را در باب هیثم دیدم و او را بد نیافتم و از او چیزی ننوشتم و یحیی بن الضریس او را به کذب متهم ساخت و این مطلب را عبدالرحمن بن ابی حاتم در کتاب «الجرح والتعدیل » آورده است. (الانساب سمعانی ورق 469 الف).
یاقوت در معجم البلدان گوید: بخاری آرد، وی از اسیران کابل است و می افزاید که او از موسی بن عبیدهالربذی و عنبسه نیز روایت کرده است. (از معجم البلدان ذیل لغت کابل).

کابلی. [ب ُ] (اِخ) ضیاءالدین محمود. رجوع به ضیاءالدین محمودالکابلی (حکیم) شود.

فرهنگ عمید

از مردم کابل،
تهیه‌شده در کابل: ز ترکان بسی در پس پشت اوی / یکی کابلی‌تیغ در مشت اوی (فردوسی: ۸/۴۵۳)،
[قدیمی] = کولی

گویش مازندرانی

از نغمات موسیقی مراسمی که با سرنا و نقاره نواخته شود

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به کابل، آنچه که وابسته و مربوط به کابل باشد یا در آنجا بدست آید. یا اهلیلج کابلی. هلیله منسوب به کابل هلیله. یا تیغ کابل. تیغ ساخته کابل: } ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی ‎. { یا خنجر کابلی خنجر ساخته کابل: } کنون چنبری گشت پشت یلی تابد همی خنجر کابلی ‎. { یا رقص کابلی. نوعی رقص منسوب به کابل، از مردم کابل اهل کابل.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری