معنی چیره دستی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
چیره دستی. [رَ /رِ دَ] (حامص مرکب) عمل چیره دست. مهارت. استادی. حذاقت. مهارت. || غلبه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تسلط. زبردستی:
مبارزی که به مردی و چیره دستی و رنگ
چنو یکی نبود در میان بیست هزار.
فرخی.
حربی سخت بکردند یاران میهم بن رونک چیره دستی کردند... عبداﷲبن احمد هزیمت شد. (تاریخ سیستان ص 311).
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هر کسی چیره دستی کند.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای شاه سوارملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی.
نظامی.
خدا داده این چیره دستی که هست
مشو بر خدادادگان چیره دست.
نظامی.
|| سرکشی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(~. دَ تِ) (حامص.) مهارت، زبردستی.
زبردستی،
مهارت زبر دستی.