معنی چوغ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چوغ. (اِ) تلفظی از چوب در تداول مردم برخی از نواحی چنانکه عامه ٔ تهران. چوق. چوب. (فرهنگ فارسی معین). || یوغ و غل. (ناظم الاطباء). چغ. چق. جوغ. چوبی که بر گردن گاو گردونه کش نهند. || گاو گردونه کش. (فرهنگ فارسی معین). || نهری که از میان باغ یا کشت و یا چمن عبور کند. جوب. جوی. || بندروغ. (ناظم الاطباء). رجوع به یوغ و رجوع به بندروغ شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر