معنی چوب بست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چوب بست. [ب َ] (اِ مرکب) چوبهایی که با هم بسته بنایان بر آن بنشینند و تعمیر و کاه گل کنند. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). داربست. خو. چوبهایی که عمودی و افقی بهم متصل سازند و درکنار دیوار نصب کنند و کارگران و بنایان بر روی آن کار کنند. چوب بندی. (فرهنگ فارسی معین):
نخواهد بطاق دل او نشست
که از زهد خشکش کند چوب بست.
وحید (از آنندراج).
- چوب بست کردن، چوب بست ساختن. خر پشته ساختن. ایجاد داربست کردن.
|| چوبهای بهم وصل شده ٔ عمارت پیش از آنکه روی آنها ساخته شود. (فرهنگ نظام). خرپشته. خرپا. || چوبهایی که بهم پیوندند و شاخه های مو را روی آن گسترند.

چوب بست. [ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. در 14 هزارگزی جنوب بابل.165 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ سجادرود آبیاری میشود. محصولاتش برنج، پنبه، نیشکر، غلات، کنف است. صیفی کاری در آنجا رواج دارد. مردمش بکشاورزی اشتغال دارند.راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

(بَ) (اِمر.) مجموعه قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست.

فرهنگ عمید

چوب‌هایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند،
چوب‌هایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخه‌های تاک را روی آن می‌خوابانند، داربست، تله‌بست،

گویش مازندرانی

از توابع دهستان گنج افروز شهرستان بابل

فرهنگ فارسی هوشیار

چوبهائی که بنایان بهم بسته بر آن بنشینند و تعمیر و کاهگل کنند، داربست، چوب بندی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر