معنی چندش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چندش. [چ ِ دِ] (اِ) لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشه ٔ نوک تیزی را برشیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوک تیزی بر فلز وچوب سخت یا چیزی دیگر مزاجهای عصبانی را دست دهد.
- چندش شدن، چندش آمدن کسی را. چندشم شد. چندشش آمد: از دیدن مار چندشم شد. از شنیدن آواز کشیدن نوک کارد به چینی چندشم شد.
- چندش شدن کسی را، سردی پیاپی که پیش از تب لرز محسوس شود. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(چِ دِ) [په.] (اِمص.) (عا.) حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد.

فرهنگ عمید

حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گزگزه، لرزش، نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر

گویش مازندرانی

شخص بی نظم و کثیف، لرزش خفیف و کوتاه در بدن در اثر تنفر از...

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) حرکت اعصاب شخص توام با نفرت از چیزی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر