معنی چشمک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
چشمک. [چ َ / چ ِ م َ] (اِ مصغر) تصغیر چشم و چشم کوچک. (برهان). مصغر چشم است. (انجمن آرا) (آنندراج). مصغر چشم یعنی چشم کوچک. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چشم کوچک. چشم خُرد. چشم ریز. || چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. (برهان). چشم و عین. (ناظم الاطباء).
چشمک. [چ َ / چ ِ م َ] (اِ مرکب) عینک را گویند و آن چیزی است معروف. (برهان). فارسی عینک است. (انجمن آرا) (آنندراج). عینک. (ناظم الاطباء). چشم فرنگی. آلتی برای تقویت قوه ٔ باصره مرکب از دو شیشه ٔ مدور که بوسله ٔ میله ٔ فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دسته ٔ فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود. || پای افزار و کفش را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء).
چشمک. [چ َ / چ ِ م َ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان). بمعنی چشام. (انجمن آرا) (آنندراج). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم. رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء).
چشمک. [چ َ / چ ِ م َ] (اِ) کنایه از ایماء و اشاره ٔ بچشم. (برهان). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشه ٔ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج). غمزه و ایماء و اشاره ٔ چشم. (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود.
چشم کوچک، اشاره با گوشه چشم، عینک. [خوانش: (~. مَ) (اِمصغ.)]
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره،
(زیستشناسی) = چشمیزک
[مصغرِ چشم] [قدیمی] چشم کوچک،
[قدیمی] چشم زیبا: آن خال چو مشکدانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳: ۵۲۱)، به زلفکژ ولیکن به قدوقامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی: ۵۰۱)،
[قدیمی] عینک،
* چشمک زدن: (مصدر لازم)
بر هم زدن آهستۀ پلکها بهقصد ایما و اشاره،
خاموش و روشنی چراغ و مانند آن،
اشاره با گوشهچشم، اشارتنظربازانه، ایما، نظربازی، کورسو
حرکت پلک چشم با هدف اشاره یا پیام عاشقانهچشمک زدن
ایماء و اشاره با پلک زدن
اشاره به گوشه چشم، نام بانویی در سنگنوشته کعبه زرتشت