معنی چارک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چارک. [رَ] (اِ مرکب) چاووش. (برهان). نقیب قافله. (برهان):
به یک دم هر دو تن از جا بجستند
چو چارک چوب در بیچاره بستند.
نزاری قهستانی.

چارک. [رَ] (اِ مرکب) مخفف چهاریک. ربع. یک چهارم. یک حصه از چهار حصه. || چهاریک من (ده سیر) چهاریک ذرع. (ده گره) ربع یک من. یک چهارم من. || ربع یک ذرع.یک چهارم ذرع. || ده سیر (در تداول عامه). || پنجاه (مخفف پنجاه درم که یک چهارم من تبریز باشد). و رجوع به ربع و چاریک و چهاریک شود.

چارک. [رَ] (اِخ) قریه ای است از قرای توابع بلوک لارستان فارس در کنار بحرالعجم واقع و جزو بنادر محسوب میشود. اهالی آنجا و اکثر لارستان شافعی مذهب می باشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 50) و مؤلف فارسنامه ذیل «ناحیه ٔ شیب کوه لارستان » نویسد: قصبه ٔ این ناحیه ٔ «بندر چارک » است بمسافت بیست و پنج فرسخ از شهر لار دور افتاده است... و رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 483 شود.

فرهنگ معین

یک چهارم هر چیز، واحد وزن، یک چهارم من که معادل ده سیر یا 750 گرم می باشد، یک چهارم زرع که معادل چهار گره است. [خوانش: (رَ) (اِمر.)]

(~.) [سنس.] (ص. اِ.) چاووش، نقیب قافله.

فرهنگ عمید

یک‌چهارم چیزی،
یک‌چهارم من، معادل ده سیر، ۷۵۰ گرم،
یک‌چهارم ذرع، معادل چهارگره،

رونده،
چاووش، نقیب قافله،

حل جدول

واحد سنجش وزن

مترادف و متضاد زبان فارسی

ربع، یک‌چهارم، چاوش، نقیب

گویش مازندرانی

به اندازه ی یک پابیل

مقیاس وزن برابر سه چهارم کیلوگرم و در مقیاس متریک یک چهارم...

گورکن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری