معنی چارپا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

چارپا. (اِ مرکب) چاروا. (برهان) (آنندراج). مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). اسب و استر و خر و شتر و امثال آن. (برهان) (آنندراج). هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. (ناظم الاطباء).ستور بارکش و سواری. (ناظم الاطباء). الاغ. حمار. درازگوش. نعم. (نصاب الصبیان). ماشیه. مال:
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت.
فردوسی.
همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانه ٔ چارپایی نیابی.
خاقانی.
که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب.
نظامی.
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار.
نظامی.
وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل.
نظامی.
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
سعدی.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
سعدی.
دَوْکَس ْ؛ عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان. دعثور؛ بسیار از چارپایان. (منتهی الارب). و رجوع به چاروا و چارپای شود.

فرهنگ عمید

چهارپا

حل جدول

مال

بهایم

بهیمه

ستور

مترادف و متضاد زبان فارسی

چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر،
(متضاد) دوپا

فرهنگ فارسی هوشیار

مرکب سواری، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر