معنی پکس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پکس. [پ َ ک َ] (اِ) استخوان انگور باشد که در میان غژم بود یعنی دانه ٔ انگور:
آن خوشه بین چنانکه بکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونه ٔ سیاهی چشم است غژب اوی
هم بر مثال مردمک چشم ازو پکس.
بهرامی (از صحاح الفرس).
دیده ٔ حاسد بتو چون غژب انگور است سرخ
در لگدکوب عنا بادش جدا آب از پکس.
سوزنی (از صحاح الفرس).
در لغت نامه ٔ اسدی شعر بهرامی برای تکس (که آنرا تکژ و تکش نیز گویند) بشاهد آمده است و ظاهراً همین سه صورت اخیر صحیح است و پکس در اشعار مذکور محرف تکس است. صاحب صحاح الفرس نیز خود در ماده ٔ تکش گوید: استخوان انگور بود چون تکژ. رجوع به تکش و تکژ و تکس شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر