معنی پویا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پویا. (نف) پوینده. رونده و برخی دونده را گویند. (برهان). که پوید:
طفل تا گیرا وتا پویا نبود
مرکبش جز شانه ٔ بابا نبود.
مولوی.
عشوه کرد اهل عشق را پویا
بلبل از عشق گل شده گویا.
لطیفی.

فرهنگ معین

(ص فا.) نک پویان.

فرهنگ عمید

پوینده، رونده،

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) رونده، دونده.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر