معنی پلین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پلین. [] (اِخ) قریه ای است در یک فرسنگی جنوب رام هرمز. (فارس نامه ٔ ناصری).

پلین. [پْلی / ی ِ] (اِخ) کائیوس پلینیوس سکوندوس معروف به پلین بزرگ. عالم طبیعی و نویسنده ٔ رومی مولد، کم در عصر تی بر بسال 23 م.، متوفی در زمان تیتوس بسال 79. وی در سپاه روم به خدمت پرداخت و از جنگهای روم کتابی در فن پرتاب کردن زوبین هنگام سواری به یادگار گذاشت و هم کتابی در 20 جزء راجع به جنگهای روم در ژرمانی تألیف کرد و نیز کتابی بنام استودیوسوس برای آموختن فن خطابه به خواهرزاده ٔ خویش پلین کوچک و دیگر کتابی در کلمات مشکوک و تاریخی در 31 جزء و بالاخره تاریخ طبیعی در 37 جزء و آن کتابی است بسیار مهم و تنها تألیف او که به ما رسیده است همین کتاب است. نرون امپراطور او را به اسپانیا فرستادو او هنگامی که در سال 79 م. آتش فشانی وزوو شروع شددریاسالار جهاز می سن بود و بر خلاف نامه های صریح و دقیق پلین کوچک جمعی گفته اند که او در قله ٔ وزوو در راه خدمت به علم جان سپرد و این گفته ای داستانی و دور از صحت است او در واقع فدای وظیفه شناسی و بشردوستی گشت و ضمناً مشاهدات خود را در کیفیت امر آتش فشانی نیز یادداشت میکرد و بمحض اینکه خطر ظاهر شد او با کشتی های خود برای نجات کسانی که در خطر بودند به ساحلی که مورد تهدید بود نزدیک شد لکن نتوانست آنان را رهائی بخشد زیرا دریا کشتی ها را بطرف ساحل میراند و مانع حرکت آنها بود. وی در استابی در خانواده ٔ آشنائی که میخواست افراد آن را نجات دهد فرودآمد و آنجا پس از گذراندن شب و روزی پر بیم و اضطراب از اثر بخارهای گوگرد بخبه بمرد. پلین مردی سخت پرکار بود ولی به انتقاد اخبار و روایات توجه نداشت. تاریخ طبیعی او که علاوه بر علوم طبیعی شامل علم فلک و طبیعیات بمعنی اخص (فیزیک) و جغرافیا و کشاورزی و بازرگانی و پزشکی و صنایع است اقتباسات مفصل و گرانبهائی از بیش از دو هزار کتاب که عده ٔ معدودی از آنها در دست است میباشد. پلین قصص و خرافات علمی را بدون تحقیق پذیرفته است معذالک دانشمندان بزرگ مانند بوفن تاریخ طبیعی وی را ستوده اند و در کتاب وی نظریات و آراء هوشمندانه در شرح بسیاری از امور دیده میشود. مبنای فلسفه ٔ او بر بدبینی و اقوال وی به حزن و غم مقرون است چه او پیوسته به طبیعت انسان و خدا تعرض می کند. در ایران باستان. (ج 1 ص 79) آمده است:... عالم مذکور کتابهای بسیار نوشته که بقول پلین کوچک عده اش از یکصدوشصت تجاوز میکند ولی این کتابها مفقود گشته و فقط سی وهفت کتاب او موسوم به تاریخ طبیعی تا زمان ما باقی مانده. میتوان گفت که این کتابها دائره المعارف عهد قدیم است زیرا کتب مزبور پر است از همه گونه اطلاعات (گیاه شناسی، حیوان شناسی، علم احجار، ستاره شناسی، طب، فیزیک، جغرافیا، شناسائی احجار کریمه و غیره). خود مؤلف گوید که برای تألیف این کتابها دوهزار کتاب خوانده و بیست هزار یادداشت کرده. در این کتابها او اسامی 327نویسنده ٔ یونانی و 146 نویسنده ٔ رومی را ذکر میکند و چون نوشته های اینها غالباً مفقود شده از این حیث هم کتابهای پلین بزرگ، مهم است. از کتب مزبوره 37 کتاب را پلین در 77 م. به تیتوس امپراطور روم هدیه کرد.اهمیت این کتابها برای تاریخ عهد قدیم از این حیث است که اطلاعاتی در باب ممالک مختلفه ٔ مشرق قدیم و ایران میدهد. راجع به مندرجات کتب او باید گفت تمامی آنچه را که نوشته نمیتوان صحیح دانست ولی از شخصی هم که خواسته از همه چیز حرف بزند نمیتوان متوقع بود که هر چه نوشته صحیح باشد. انشاء او بعقیده ٔ محققان در نوشته های او مختلف است یعنی آن را در بعض جاها مغلق و پیچیده در برخی روان و در قسمتی بد تشخیص داده اند - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پلین از مشاهیر حکمای طبیعی و در حکم موجد تاریخ طبیعی است در سال 25 م. در شهر کومه و یا ورونه از ایتالیا متولد شد. در مبادی حال در زمره ٔ سربازان بود سپس به شغل قضاوت اشتغال ورزید و ضمناً به علوم و ادبیات پرداخت. بعدها متصدی پاره ای از مأموریتها گردید. در سال 68 فرماندار اسپانیا و در سنه ٔ 84 سردار نیروی دریائی مسینه شد. تمام اوقات فراغت خود را صرف کنجکاوی در علوم و فنون می کرد و شوق عجیب به علم و دانش داشت. کتاب رفیق سفر و انیس بالین و بستر وی بود و بالاخره در راه همین عشق جان داد. هنگام اشتعال کوه آتشفشان وزوو در سنه ٔ 79 م. برای کنجکاوی و مشاهده ٔ آتشفشان به کوه نزدیک شد و از خطر نهراسید تا از تأثیر سوء گازهای مهلک به هلاکت رسید. کتابهای متعدد در علم حقوق و تاریخ نگاشته است ولی نسخ آنها مفقود است فقط یک تألیف او راجع به تاریخ طبیعی موجود است. این کتاب را در 37 فصل مرتب ساخته و در حقیقت مجموعه ای از فنون مختلفه پرداخته است. در اینجا از احوال زمین و علم جو، و جغرافیا، و هیأت و نباتات و حیوانات و معادن و مفردات طبّی و حتی نقاشی و مجسمه سازی بحث کرده است و اگر چه این تألیف از نقص و عیب خالی نیست لکن طلاقت و فصاحت بیان مؤلف تلافی آن نقائص را میکند. وی عالم طبیعت را مانند بوفن مصورو مجسم ساخته است و این کتاب مکرر طبع و نشر و به اکثر السنه ترجمه شده است... - انتهی. پلین (پلینیوس) را در بعض منابع اسلامی با ابولونیوس (بلینوس و بلیس و بلیناس) اشتباه کرده اند. رجوع به بلینوس شود. دوست عزیز فاضل جوان من آقای دکتر محمد معین را تتبع و تحقیقی انیق در ترجمه ٔ بلیناس است که در مجله ٔ دانش به طبع رسیده و اینک ما آن را از آنجا نقل میکنیم:
نامها و القاب مختلف - در کتابهای پارسی و تازی: نام دو تن از دانشمندان قدیم به اشکال «بَلیناس »، «بُلُنیاس « » بَلینوس »، «ابلینوس »، «بلیس »، «ابلینس »، «ابلونیوس » و «ابولونیوس » آمده است، و اغلب، او را به لقب «حکیم » و گاه «صاحب الطلسمات » و زمانی «مطلسم » و «جادو» و هنگامی ابلینس یا ابلونیوس «نجار» یاد کرده اند.
مآخذ تازی - ابوالفرج محمدبن اسحاق الندیم در «الفهرست » مؤلف بسال 377 در ترجمه ٔ «جابربن حیان » آرد: «جابر گفت... من سپس ده کتاب به رأی و عقیده ٔ بلیناس صاحب الطلسمات تألیف کردم از این قرار: کتاب زحل، کتاب المریخ، کتاب الشمس الاکبر، کتاب الشمس الاصغر، کتاب الزهره، کتاب عطارد، کتاب القمر الاکبر، کتاب الاعراض، کتاب یعرف بخاصیه نفسه، کتاب المثنی ». و در عنوان «معزمین و مشعبدین و غیره » آرد: «بلیناس حکیم از مردم طوانه از بلاد روم است و گویند او نخستین کسی است که در باره ٔ طلسمات سخن گفته است و کتاب او در باب طلسم هائی که در شهر خویش و کشورهای پادشاهان عمل کرده، معروف و مشهور است ». و نیز ابن الندیم در ذکر «ابلونیوس » گوید: «ابلونیوس، صاحب کتاب المخروطات. بنوموسی در اول کتاب المخروطات گفته اند که بلینوس از مردم اسکندریه بود، و نیز یادآور شده اند که کتاب وی در مخروطات بعللی فاسد شده بود، از جمله به علت صعوبت [قرائت] نسخه و ترک استقصاء (دانشمندان) جهت تصحیح آن، دوم بدان جهت که کتاب کهنه شده و ذکر آن از میان رفته، و اجزاء وی در دست مردم پراکنده بود، تا مردی در عسقلان ظهور کرد بنام «اوطوقیوس » و او در علم هندسه مبرز بود. و بنوموسی گفته اند که او را کتابهای نیکو در علم هندسه است که البته هیچیک از آنها به ما نرسیده است و چون از کتاب (مزبور) آنچه میسر بود گرد آمد، چهار مقاله ٔ آنرا اصلاح کردند، و هم بنوموسی گویند که (اصل) کتاب هشت مقاله بوده است، واز آن هفت مقاله و بخشی از مقاله ٔ هشتم موجود است وچهار مقاله ٔ نخستین را هلال بن ابی هلال الحمصی به مراقبت احمدبن موسی ترجمه و سه مقاله ٔ دیگر را ثابت بن قره الحرانی به عربی نقل کرده است، و از مقاله ٔ هشتم چهار شکل در دست است. و اوراست: کتاب المخروطات هفت مقاله و بخشی از مقاله ٔ هشتم، کتاب قطع الخطوط علی نسبه دو مقاله، کتاب فی النسبه المحدوده دو مقاله که نخستین را ثابت اصلاح کرده و مقاله ٔ دوم بعربی نقل شده و نامفهوم است، کتاب قطع السطوح علی نسب ّ یک مقاله، کتاب الدوائر المماسه، و ثابت بن قره گوید که او را نیز مقاله ای است در باب اینکه دو خط چون بمقدار کمتر از دو زاویه ٔ قائمه اخراج شوند، یکدیگر را تلاقی کنند». ابوالحسن جمال الدین علی بن یوسف قفطی (568-646هَ. ق.) در «تاریخ الحکماء» گوید «کندی در رساله ٔ خویش «در اغراض کتاب اقلیدس » آرد که این کتاب را شخصی بنام «ابلینس النجار» تألیف و آن را بر پانزده قول بخش کرده است...» و هم قفطی در زمره ٔ کتب «ثابت بن قره» آرد: «اصلاح وی مقاله ٔ اولی از کتاب ابلونیوس در «قطع النسبه المحدده» و این کتاب دارای دو مقاله است و ثابت (ابن قره) مقاله ٔ نخستین را اصلاح و شرح وتوضیح و تفسیری نیکو کرده است و مقاله ٔ دوم را وی اصلاح نکرده و آن غیر مفهوم است.» و نیز در موضع دیگر تاریخ الحکماء آمده: «کتاب مخروطات بلینوس از محمد (بن موسی بن شاکر) » و در عنوان «ابلونیوس النجار» گوید: « عالم ریاضی قدیم العهدست و او از اقلیدس بزمانی دراز اقدم است و او راست:کتاب المخروطات فی علم احوال الخطوط المنحنیه لیست بمستقیمه و لامقوسه، و چون کتبی از روم برای مأمون آوردند، از این کتاب فقط جزء اول را که مشتمل بر هفت مقاله است اخراج کردند و چون کتاب ترجمه شد، از مقدمه مستفاد گردید که آن شامل هشت مقاله بوده است و مقاله ٔ هشتم مشتمل بر معانی مقالات هفتگانه و تعلیقات بوده و مؤلف در آن شروط مفید و فوائدی آورده بوده است، و از آن زمان تا عصر ما، اهل این فن از این مقاله بحث کرده خبری نیافته اند و بدون شک آن از ذخایر پادشاهان بوده است چه این علوم نزد ملوک یونان عزیز بود... و این کتاب یعنی مخروطات از این ابلونیوس است و کتابی دیگر تصنیف وی در این نوع وجود داشته است و همین دو پس از دیرزمانی سبب تألیف کتاب اقلیدس شده است ». ابوالعباس موفق الدین احمدبن القاسم بن خلیفه معروف به ابن ابی اصیبعه در «عیون الانباء فی طبقات الاطباء» گوید: «ثم ملک بعد (اسفاسیانوس) طیطوس ابنه سنتین و وجدت فی تاریخ مختصر (قدیم) رومی انه ملک بعد طیطوس، طمیدیوس و فی زمانه کان بلیناس الحکیم صاحب الطلسمات. ثم ملک بعده دومطیانوس اخوطیطوس ». ابوالفرج جمال الدین غریغوریوس بن حکیما معروف به ابن العبری (662-685 هَ. ق.) در «تاریخ مختصر الدول » آرد: «پس از ثالیس، در علوم ریاضی مخصوصاً ابولونیوس نجار شهرت یافت... ابوعبداﷲ شهاب الدین یاقوت الحموی بن عبداﷲ (575-626 هَ. ق.) در «معجم البلدان » گوید: «بلیناس خره و شهرک و حصاری است در سواحل حمص بر کنار دریا، و شاید بنام حکیم بلیناس صاحب طلسمات خوانده شده است ».
منابع پارسی: مؤلف مجمل التواریخ والقصص (سال تألیف 520 هَ. ق.) در ذکر سلطنت طاسیس و استسیانوس گوید: «و بدین عهد اندر بود برخاستن بلیناس مطلسم، و من آن را بکتابی تازی اندر یافتم، واین جایگاه درآوردم که بعهد نام این ملک گفته بود. چنان روایت کرده است که بلیناس بن بطاس (؟) را پدر بمرد، و مادرش عظیم درویش بود: و آن جایگاه کنیسه ای بودکه بسال یکبار درش باز گشادندی. روز عیدی که رسم بود ایشان را، و بسیاری بتان بودند در آن کنیسه نهاده، پس همه کس کودکان را آنجا بردندی، و هر کودکی جائی که خواستی پیش بت بنشستی تا دانستندی که از آن کودک چه صناعت و کار خواهد آمد، که این تجربت کرده بودند.پس چنان افتاد که مادرش بلیناس را آنجا برد. بلیناس رفت و پیش بتی بیارامید که تعلق بعلم نجوم و فسونهاو سحر و صناعتها [ِء] بزرگ داشت، و جماعتی در آن ایام بودند اهل آن علم و صناعت، مادرش بلیناس را پیش ایشان برد، قبول نکردند، از بسیاری شفاعت و زاری که کرد [و] گفتا خدمت کننده ای باشد، که سخت ضعیفم و بدحال، و شما را ثواب باشد، آخر رضا دادند و گفتند: ایدر همی گردد و مدت هفت سال برآمد، و بلیناس عظیم زیرک بود و صاحب اقبال، ببسیاری علم آموخت دزدیده، و حکیمان او را محلی ننهادندی، که چیزی از نهان وی گویند، و نسخت کتابها برداشت.پس چنان افتاد که عید ایشان فراز رسید، و همه ٔ خلایق بکنیسه جمع شدند. بلیناس رفت و پیش آن بت بنشست تا چیزی خواند از علم. جماعتی از بزرگزادگان بر وی خواری کردند از خداوندان تعلیم و گفتند: تو از کجا؟ و بلیناس را براندند. برخاست و از پس آن بت مهین برفت ازغم، و آنجایگاه خوابش ببرد. چنین روایت کند که در این کنیسه شیطانی مقام داشت از بقیت خداوندان علم که اندر عهد سلیمان پیغامبر علیه السلام بودند، و عادت چنان بود که چون مردم بیرون آمدندی، در کنیسه سخت گشتی تا سالی دیگر همان وقت گشاده شدی [و] کس ندیدی. چون مردمان بیرون رفتند درکنیسه سخت گشت و شیطان پیش آن بت بزرگ بنشست، و کتاب علم و فسونها بزبان جنی همیخواند به آواز بلند، بلیناس بیدار گشت، و دل و هوش بدو سپرد و همی شنید و بهری یاد گرفت، چون تمام بخواند، بلیناس از پس صنم بیرون آمد. شیطان گفت: چه کسی و ایدر چکار داری، که این ساعت بسوزمت به آتش ؟ بلیناس زاری و ضعیفی و بیچارگی گفتن گرفت و کم خردی و درویشی، و گفت مرا بکشی سخت نیکو کرده باشی تا از محنت روزگار بازرهم و خلاص یاوم شیطان را رحمت آمد بر وی، گفت برو اکنون از ایدر! بلیناس گفت: یکی بتفضل اندر طالع من نگر تا مرا محنت ها چه خواهد رسیدن ؟ پس کتاب را بنگرایید آن شیطان، و طالع ساعت را [و] بلیناس را گفت: واجب کند که مادرت همین ساعت بمرده ست و ترا چنین مینماید که کارت بزرگ گردد، و پیش پادشاهان منزلت یابی. بلیناس گریه آغاز کرد. گفت چه باشد اگر این دفتر یک لحظه بعاریت بمن دهی تا در آن بنگرم و پس هر چه خواهی بکن، اگر بکشی و اگر بسوزی. شیطان او را بانگ برزد و بیم نمود، تا از بس زاری که بلیناس بکرد شیطان کتاب او را داد و گفت: همین زمان بنگر و مرا ده. بلیناس کتاب بستد وهمی نگریست آنچ خواست. شیطان گفت پس اکنون بازده. بلیناس گفت، اگر همین ساعت بیرون روی، و اگر نه فسونی کنم که ناچیز گردی ! شیطان بترسید و در دست و پای بلیناس افتاد و زاری کرد و گفت: مرا بگذار تا هم ایدر باشم، و من خود دیده بودم که این کتاب از من برود، اما بتو گمان نبردم. اکنون رحمت کن. بلیناس گفت: روا باشد، و افسون بخواند در باز شد از آن کنیسه، و او بیرون آمد، و مردمان خیره شدند که آن عادت نبود. پس بلیناس با پیش استادان آمد و هیچ پیدا نکرد، و ایشان به شب اندر فسونها کردندی. و زنان مهتران نیکوروی رابه افسون بیاوردندی، و به ساقی گری بداشتندی. این شب گفتند: ما را فلان زن باید، و افسون خواندن گرفتند. بلیناس افسونهاء استادان باطل کرد و کس نیامد. ایشان همه خیره بماندند و گفتند: این چه تواند بود؟ و عاجز شدند. بلیناس گفت: آزمودن رایگان است. ایشان گفتند: روا باشد. بلیناس فسون برخواند و آن زن همان ساعت بیامد بی خویشتن، و تا روزشراب همی داد، پس برفت و استادان از بلیناس عظیم خیره ماندند و حسد دریشان کار کرد. پس از بلیناس درخواستند که ملک طاسیس را به افسون بیارد تا ایشان را ساقیی کند، بلیناس گفت: دانم که در این چه اندیشیده اید، و لکن من این کار بکنم و همچنان کرد، و ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقیی همی کرد، و پس دستوری دادندش، گفت: این در خواب می بینم، برفت مانده گشته، و بخفت همچنان با موزه. چون برخاست از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش ؟ گفتند: ندانیم، تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تاسحرگاه. پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بود، بازجست و بیافت، و حقیقت شدش که نه در خواب دیده است، و گمان برد که که کار حکیمان و فسون گرانست. کس فرستاد و ایشان را بخواند و از آن کار بپرسید. استادان بلیناس را بیش ملک اندرسپردند، و گفتند: ما نخواستیم، وی کرد و فسوس داشت بر ملک. بلیناس گفت. من کردم و ایشان فرمودند، لیکن مقابلت این کار را چیزی سازم که در عالم کس را نباشد. پس طلسمی کرد که از هر چهارسامان که دشمن آهنگ ایشان کردی سوار طلسم از آن روی حرکت کردی و آواز جلاجل برخاستی. ملک بدان شادمان شدو سالها بماند تا به عهدی که زن پادشاهی، وقت از دریا جوهری همی خرید، ملک بحرین گفت: بها از آن جلاجل سوار یکی همی خواهم، و آن مالها که ببهاء آن همی دادند نستد. زن فریفته شد، و از آن سوار جلاجل برکند و بفرستاد، و آن طلسم باطل گشت. پس آن ملک با سپاه قصد حرب کرد و آن شهر خراب کردو پیروزی یافت، و آنرا قصه هاست.
پس کار بلیناس بزرگ شد، و به رومیه و عموریه و مصر و بسیاری (شهرها) طلمسها کرده است بدفع هر چیزی که پادشاهان اندر خواستندی، و بر سر مناره ٔ اسکندریه آینه هم وی ساخت، و هر یکی را علی حده قصه ای هست که چه ساخت، و چه سبب را، و طالعی عظیم داشت در این کار، و بسیار از صنعهای او هنوز بجای است، و از بعد صدوبیست سال از عمرش بشهر مصر بمرد. و اندر کتاب همدان چنان خوانده ام که قباداو را بفرستاد بدفع آفات، شهرها را طلسم ساختن، و بهمدان سرما و کژدم و مار را طلسم کرد [ا] ند [ر]آن شیر سنگین که پیداست، و دیگری که در زیر زمین است، و چون از مردم شهر ناخشنود بود و از همدان بخواست رفتن، در پایان کوه اروند طلسمی کرد که مردمانش همه مخالف یکدیگر باشند و بدنهان، و هرگز موافقتی اصلی نباشد و نفاق کنند با هم. و این حدیث همدان در قصه ٔبلیناس ذکر ندارد و از تاریخ قباد تا این عهد بلیناس هم بسیار تفاوت است ». ونیز در مجمل التواریخ بعنوان «در تاریخ پادشاهان روم و حکما و غیرهم » آمده: «از گاه بلیناس مطلسم: هزار و بیست و نه سال.» و در جای دیگر مؤلف گوید: «سکندر دوازده پاره شهر بنا کرد: اسکندریه اندر مصر که عجایب تر بنیاد و مناره بست و طلسم آن بلیناس کرد درعهد خویش.» همچنین در موضع دیگر آرد: «ذکر بلدالرومیه... از عجایب آنجا آن درخت است از روی، که بلیناس بن بطیاس صاحب الطلسمات ساخته است اندر کنیسه، و صورت سودانی هم از نحاس بر سر آن درخت ساخته، و هرسالی به وقت رسیدن زیتون این سودانی آنجا صفیری بزند بلند، بعد از آن هر سودانی که در آن حدود و دیار باشند آنجا جمع آیند بقدرت خدای تعالی، و با هر یکی سه زیتون یکی در منقار و دو در مخلب، و هر یکی بر سر آن سودانی نشینند و زیتون آنجا فروکنند و ساکنان آنجا برمیدارند و چندان زیتون جمع کنند که روغن کنیسه را تا سال آینده حاصل کنند، و بسیار بفروشند، و اعتماد آن نواحی بر آن باشد، و همه ٔ ناحیت از آن روغن بکار برندو این از عجایب دنیاست. عبداﷲ عمر گفت که عجایب عالم چهارست: این کنیسه و درخت که یاد کردم و مناره ٔ اسکندریه، و آن آینه که در آنجا نهاده است، و این هردوصنعت بلیناس است.» و در موضع دیگر آن کتاب آمده: «و بر سر بالای آن بر مناره بلیناس آیینه ای ساخته بوددر عهد خویش که چون در آن نگریدندی، جمله ٔ کشتیها بر در روم و قسطنطنیه بدیدندی، و دریاها جمله، و هیچ پوشیده نماندی ».
نظامی و بلیناس: ابومحمدنظام الدین الیاس بن یوسف بن زکی مؤید نظامی گنجوی دراقبال نامه «منظوم بین 607، 615» در عنوان «خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم » یعنی ارسطو، والیس، بلیناس، سقراط، فرفوریوس، هرمس، افلاطون گفتار هر یک رادر آفرینش نخست، یاد کند. بلیناس سومین فیلسوف است که رای خویش را چنین اظهار کند: بلیناس دانا بزانونشست
زمین را طلسم زمین بوسه بست
که چندانکه هست آفرینش بجای
شها! بر تو باد آفرین خدای
ز دانش مبادا دل شاه دور
که با نور به دیده، با دیده نور
چو فرهنگ خسرو چنان بازجست
که پیدا کنم رازهای نخست
نخستین طلسمی که پرداختند
زمین بود و ترکیب ازو ساختند
چو نیروی جنبش در او کرد کار
به افسردگی زو برآمد بخار
از او هر چه رخشنده و پاک بود
سزاوار اجرام افلاک بود
دگر بخشها کان بلندی نداشت
بهر مرکزی مایه ای می گذاشت
یکی بخش از او آتش روشن است
که بالاترین طاق این گلشن است
دوم بخش ازو باد جنبنده خوست
که تا او نجنبد، ندانند کوست
سوم بخش ازو آب رونق پذیر
که هستش ز راوق گری ناگزیر
همان قسمت چارمین هست خاک
ز سرکوب گردش شده گردناک.
و هم نظامی در اقبال نامه ٔ مزبور در عنوان «انجامِش ِ روزگار بلیناس » گوید:
مغنی نامه:
مغنی درین پرده ٔ دیرسال
نوائی برانگیز و با او بنال
مگر بر نوای چنان ناله ای
خرد بارد از اشک من ژاله ای.
داستان:
بلیناس را چون سر آمد جهان
چنین گفت در گوش کارآگهان
که: هنگام کوچ آمد اینک فراز
بجای دگر میکنم ترکتاز
گلین خانه ای کو سرای منست
نه من، هیکلی دان که جای من است
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر
من آن اوج گردون پنا خسروم
که در خانه می آیم و میروم
گهی درخزم غنچه ای را بکاخ
گهی برپرم طاوسی را بشاخ
پریوارم از چشمها ناپدید
به هر جا که خواهم توانم پرید
شدآمد بقدر زمان کی کنم
زمان را کجا پی نهم، پی کنم
چوکوشم، نهم بر سر سدره پای
چو خواهم، کنم در دل صخره جای
بدشت و بدریا توانم گذشت
هم الیاس دریا و هم خضر دشت
جز این هر چه یابی در ایوان من
نه من، هم نشینی است بر خوان من
من آنم که خواهم شدن بر فراز
برون دان ز من هر چه یابند باز
چو گفت این ترنم به آواز نرم
سوی همرهان بارگی کرد گرم
برآسود از آشوب های جهان
که جشنی بود مرگ با همرهان.
هم نظامی در هفت پیکر، در وصف «سمنار» معمار می گوید:
چون بلیناس روم صاحب رأی
هم رصدبند و هم طلسم گشای.
در فرهنگهای پارسی ذیل «آذر همایون »آمده: «نام ساحره ای از نسل سام که خدمت آتشکده ٔ اصفهان میکرد و ذوالقرنین او را به بلیناس حکیم داد وبدین سبب بلیناس را جادوگر میگفتند. منشاء این افسانه اسکندرنامه ٔ نظامی است:
بهاری کهن بود و چینی نگار
بسی خوشتر از باغ در نوبهار
به آئین زردشت و رسم مجوس
بخدمت در آن خانه چندین عروس
همه آفت دیده و آشوب دل
ز گل شان فرورفته در پایگل
در او دختری جادو از نسل سام
پدر کرده آذر همایونش نام
چو برخواندی افسونی آن دلفریب
ز دل هوش بردی ز دانا شکیب
بهاروتی از زهره دل برده بود
چو هاروت صد پیش او مرده بود
سکندر چو فرمود کردن شتاب
بدان خانه تا خانه گردد خراب
زن جادو از هیکل خویشتن
نمود اژدهایی بدان انجمن
ز بیم وی افتان و خیزان شدند
بنزد سکندر گریزان شدند
که هست اژدهایی در آتشکده
چو قاروره در مردم آتش زده
کسی کو بدان اژدها بگذرد
همان ساعتش یا کشد، یاخورد
شه از راز آن کیمیای نهفت
ز دستور پرسید و دستور گفت
بلیناس داند چنین رازها
که صاحب طلسم است بر سازها
بلیناس را گفت شاه این خیال
چگونه نماید به ما بدسگال ؟
خردمند گفت: اینچنین پیکری
نداند نمودن جز افسونگری
اگر شاه خواهد شتاب آورم
سر اژدها در طناب آورم
جهاندار گفت: اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای
خردمند شد سوی آتشکده
سیاه اژدها دید سر برزده
چو آن اژدها در بلیناس دید
ره آبگینه بر الماس دید
برانگیخت آن جادوی ناشکیب
بسی جادوییهای مردم فریب
نشد کارگر هیچ بر چاره ساز
سوی جادوی خویشتن گشت باز
هر آن جادوئی کان نشد کارگر
بجادوی خود باز پس کرد سر
بچاره گری زیرک هوشمند
فسون فساینده را کرد بند
بوقتی که آن طالع آید بدست
کزو جادویی را درآید شکست
بفرمود کآرند لختی سداب
بر آن اژدها زد چو بر آتش آب
بیک شعبده بست بازیش را
تبه کرد نیرنگ سازیش را
چو دختر چنان دید کان هوشمند
ز نیرنگ آن سحر بگشاد بند
بپایش درافتاد و زنهار خواست
به آزرم شاه جهان بار خواست
بلیناس چون روی آن ماه دید
تمنای خود را بدو راه دید
بزنهار خویش استواریش داد
ز جادوکشان رستگاریش داد
پریروی را برد نزدیک شاه
که این ماه بود اژدهای سیاه
.................................
و گر خدمت شاه را درخور است
مرا هم خداوند و هم خواهر است
چوشه دید رخسار آن دلفریب
برآراسته ماهی از زر و زیب
بلیناس را گفت کاین رام تست
سزاوار می خوردن جام تست...
بلیناس بر شکر تسلیم شاه
رخ خویش مالید بر خاک راه
پریروی را بانوی خانه کرد
پری چند ازینگونه دیوانه کرد
برآموخت زو جادوییها تمام
بلیناس جادوش از آن گشت نام.
علاوه بر آنچه گفته شد در تاریخ قم، فصل هفتم (چ طهرانی صص 86-88) شرح طلسم بستن بلیناس در قم آمده و نیز نام بلیناس در کتب طبی یاد شده چنانکه حکیم مؤمن ذیل «ارنب بری » از او نقل می کند.
اکنون باید دانست که بلیناس کیست و هویت او چیست ؟ مؤلف قاموس الاعلام ترکی، بلیناس را همان پلین (پلینیوس) مشهور می داند. و ترجمه ٔ حال وی را به ترجمه ٔ پلین ارجاع کرده است. جانسن مؤلف فرهنگ فارسی، عربی به انگلیسی نیز بلیناس را بر پلینی (پلینیوس) منطبق می کند. و هربلو هم همین عقیده دارد. دو پلینیوس در جهان علم و ادب شهرت دارند: پلینیوس قدیم یا کبیر و پلینیوس جوان برادرزاده ٔ پلینیوس بزرگ، دومین ادیب رومی است که به سال 62 م. در کومه متولد شده و با طرایانوس دوست بود و او مؤلف «مدیحه ٔ طرایانوس » و نامه های مشهور است و وفات وی به سال 120 م. اتفاق افتاده است اما پلینیویس بزرگ (23-79 م.) دانشمند و نویسنده ٔ رومی، تعداد تألیفات وی از 160 تجاوز می کرده ولی از آن جمله فقط کتابی جسیم موسوم به «تاریخ طبیعی » بجای مانده است مشتمل بر سی و هفت جزء که شامل دائرهالمعارفی است از جغرافیا و ملل و اقوام آدمی و جانوران و گیاهان و انواع داروهای نباتی و حیوانی و معادن و غیره. اما صفاتی که برای بلیناس یا بلینوس (و محرفات آن) شمرده شده مانند: مطلسم، ساحر، مهندس، برپلینیوس صادق نیست و علت عمده ٔ تطبیق بلینیوس و پلینیوس، همان تشابه اسمی است و به همین لحاظ نسخه ای که موسوم به «راز آفرینش » به نام بلیناس در کتابخانه ٔ ملی پاریس محفوظ است، سابقاً به پلینوس نسبت داده می شد، ولی چون مؤلف در آن کتاب گفته است که اصل وی از طوایه است و این کلمه قطعاً مصحف طوانه است که همان تیان باشد بنابراین شکی نمی ماند که مؤلف آن اپولونیوس طوانه ای است. «اپولونیوس طوانه ای » سیلوستر دساسی وحدت بلیناس و اپولونیوس را نخستین بار اثبات کرد و نشان داد که این نام اولین دفعه در ادبیات عرب، در یکی از مؤلفات هرمسی متعلق به عهدی کهن، یادشده. نام این تألیف طبق نسخ خطی موجود «کتاب الجامع للاشیاء» یا «کتاب العلل » و یا «کتاب سرالخلیقه وصنعه الطبیعه» است.
بسیاری از محققان اروپائی مانند دکتر لکلرک، شتین شنیدر، ناو، گت هیل، روسکا، پلسنر، تحقیقات د ساسی را تعقیب کردند و همه متفق شدند که بلیناس همان اپولونیوس است و کوشیدند که پرده از اسرار کتاب مذکور بردارند ولی به مقصود نرسیدند. پس از دانشمندان مزبور پاول کراوس در کتاب «جابربن حیان » تحقیقاتی سودمند در این باب کرده است. کراوس می گوید: «در آثار جابر نام بلیناس حکیم آمده است. و این نام جز صورت محرف اپولونیوس، نیست، بدون شک مقصود همان «اپولونیوس طوانه ای » حکیم فیثاغوری جدید است. در آثار جابر علاوه بر بلیناس، گاه بلینوس نیز دیده میشود. درنسخ کتاب «سرالخلیقه» این دو شکل بطور تساوی یاد شده، صحیح آن است که این دو را بصورت بلیناس و بلینیوس تصحیح کنند و یا لااقل بلنیاس (بفتح اول و سکون دوم و فتح سوم) تلفظ کنند. شکل اخیر از نسخه ٔ خطی کتاب «جوامع العلوم » بدست آمده که نوعی دائرهالمعارف است تألیف یکی از شاگردان ابوزید بلخی و مورخ بسال 396هَ.ق. است ». اپولونیوس از فیثاغوریان جدید و آخرین مبلغ و نماینده ٔ آیین شرک که بعلت رواج مسیحیت در شرف احتضار بود محسوب میشد و هدف وی آن بود که با تغییراتی در آداب و افکار، آیین شرک را از زوال حتمی نجات بخشد. اپولونیوس در زمان حیات خویش چندان مورد احترام بود که ستایش او باخرافات توأم شده بود و سه چهار قرن پس از مرگ، وی را همرتبه ٔ خدایان میستودند. اهالی زادگاه اپولونیوس، برای او معبدی ساختند و در جاهای دیگر پیکر او را در جنب خدایان جای دادند، نام او را یاد میکردند به امید آنکه کراماتی از وی سرزند یا از حمایت آسمانی او برخوردار شوند. امپراطوران در جستجو بودند تا کوچکترین اقوال و کمترین آثار زندگانی وی را بدست آورند.یک نویسنده ٔ تاریخ فلسفه او را خدایی میداند که به زمین فرود آمد. آخرین مدافعان مذهب شرک همواره او رادر برابر عیسی که با وی معاصر بود علم کرده اند.
«ترجمه ٔ احوال »: در میان اینهمه ابراز علاقه تشخیص حقیقت بسیار مشکل است، مخصوصاً اگر توجه شود که آثار اپولونیوس به ما نرسیده است، چه 84 نامه و مدیحه ٔ به اسم دومطیانوس (دمیسین) که بنام او باقی است، اصالت آنها بکلی مورد شک است. ترجمه ٔ حال اپولونیوس پس از 120 سال بعد از مرگ وی توسط فیلوستراتوس و بدستور ملکه ٔ یولیا زوجه ٔ سوروس که به فیلسوف مزبور ارادت و ایمان کامل داشت نوشته شده است منابع فیلوستراتوس چه بوده ؟ چنانکه خود او می گوید، منابع وی روایات عجیب روحانیان، اساطیری که در معابد محفوظ مانده بود، دو مکتوب مبهم، خاطرات دامیس (امروزه در دست نیست) که مردی ساده لوح و محدودفکر بود و بخش مهم زندگانی خود را با اپولونیوس گذرانیده، و با او به کلده و هند رفته بود. دامیس در نوشته های خود از کرامات و خرق عادات چیزی نقل نکرده است. با اینهمه آنچه را که میتوان قریب به حقیقت درباره ٔ حیات و عقاید او بدست آورد، در ذیل نقل میکنیم:
وی در زمان سلطنت اغسطس در آغاز قرن اول میلادی، از خانواده ای ثروتمند و مشهور در طوانه، کرسی کاپادوکیه متولد شد. در سن چهارده سالگی، پدراپولونیوس او را به طرسوس فرستاد تا آنجا تحت هدایت اوذودیمس فینیقی، صرف و نحو و معانی و بیان آموزد؛ اندکی بعد، وی با اکسنس فیلسوف دیدار کرد و این دانشمند، حکمت فیثاغورسی بدو تعلیم کرد. اپولونیوس، کردار استاد مزبور را با گفتار و دروس وی منطبق نیافت، پس او را ترک گفت و از آن پس خود فیثاغورس را در همه ٔ امور سرمشق خویش قرار داد. و بالنتیجه، از آن زمان تا هنگام مرگ با کمال زهد روزگار میگذرانید، از گیاهان تغذیه و از اغذیه ٔ حیوانی کاملاً پرهیز میکرد، از باده گساری دوری میجست، از زنان احتراز میکرد، بر بستر خشن می خفت، پای برهنه میرفت، موهای خویش نمی سترد، هرگز جامه ای جز پشمین نمی پوشید و اموال خویش به فقراء می بخشید. اپولونیوس ریاضتی طاقت فرسا که عبارت از سکوت و صمت در مدت پنج سال بود، متحمل شد. گویند این عمل در زمانی انجام شدکه وی سفرهای خویش را آغاز کرد. او بترتیب در پامفیلیه و کیلیکیه و انطاکیه سیاحت کرد، و چون میخواست که به منابع افکار فیثاغورسی دست یابد، به مشرق شتافت و مدت چهار سال در بابل بماند و با مغان مذاکره و مباحثه کرد و از آنجا به قفقاز شد و به هند سفر کرد ودر آن سرزمین با برهمنان مصاحبت و در آیین ایشان مطالعات کرد؛ و همچنین در اقطار حبشه، مصر علیا، یونان و ایتالیا به سیاحت پرداخت. و به روم رفت تا چنانکه خود می گفت، ببیند که یک تن طاغیه چگونه جانوری است ؟ در روم دختری جوان را که مردم مرده می پنداشتند زندگانی بخشید، ولی این کار با فرمان نرون امپراتور (54-68 م.) که به مدلول آن ساحران را تبعید میکردند مخالف بود، ازینرو وی را از شهر روم تبعید کردند و او همچون پیامبری سیاح در ایالات مختلف امپراتوری روم بسیاحت پرداخت. لکن سپس وسفاسیانوس (و سپازین) امپراتور (متوفی بسال 79 م.) با اوچون هاتف و سروشی غیبی مشورت میکرد. ولی دومطیانوس (دمیسین) امپراتور (81-96 م.) بفرمود تا موی سر و ریش او بسترند. اپولونیوس بخنده گفت: انتظار نداشتم که موی سر و ریشم در معرض خطر افتد. همین بذله گوئی موجب شد که او را شکنجه کنند و وی با کمال شجاعت آن را تحمل می کرد.
اپولونیوس همواره یا خود بتعلم مشغول بود و یا به روشن کردن افکار دیگران می پرداخت و میکوشید که رفتار او بر کردار روحانیون و کشیشان رجحان داشته باشد. در همه ٔ سفرها افتخارات بسیار کسب کرد و همه جا او را با نهایت اعزاز و احترام پذیرفتند. وی طغیان نواحی مختلف را خاموش میکرد. گویند روزی در حین تدریس در مجلس عام، با قیافه ٔ حیرت زده فریاد برآورد:«این جبار ظالم را بزنید! این جبار ظالم را بزنید!»آنگاه گفت همین دم دومطیانوس را کشته اند. این پیشگوئی تحقق یافت. برای تعلیل این داستان میتوان گفت که اپولونیوس در توطئه ٔ ضد دومطیانوس دست داشته است، اما چون فاصله ٔ جایگاه اپولونیوس از محل وقوع حادثه 400 فرسنگ بوده، این قول افسانه بنظر میرسد.
عظمت اپولونیوس: چنانکه گفتیم وسفاسیانوس (وسپازین) امپراتور با اپولونیوس بمنزله ٔ هاتف و سروش مشورت میکرد. سری که مرگ او را نهان داشت، بر خرافاتی که هاله وار وی را احاطه کرده بود، افزود زیرا چنان تصور شد که اپولونیوس پس از عمری دراز، ناگهان زمین را ترک گفته است بدون آنکه توانسته باشند آخرین لحظات عمر و یا نحوه ٔ مرگ او را دریابند. برخی وفات او رادر افسس بسال 97 م. به زمان سلطنت نروا دانسته اند. اپولونیوس در آن شهر مکتبی فیثاغورسی ایجاد کرده بود. اپولیوس، اپولونیوس را در ردیف موسی و زرتشت قرار داده است. دیو کاسیوس که یولیا دمنا مشوق و برکشنده ٔ اوست در «تاریخ » خود میگوید که کاراکالا امپراتور (211-216 م.) پرستشگاه یا بنائی بیادگار حکیم مزبور بر پا کرد. لامپریدیوس گوید که الکساندر سوروس امپراتور روم (222-235 م.) هیکل اپولونیوس را با مسیح، ابراهیم و ارفاوس میان خدایان کاخ خویش جای داده بود. و پیس کوس گوید آنگاه که ارلیانوس امپراتور (270-275 م.) طوانه زادگاه اپولونیوس را محاصره کرده بود، اپولونیوس بدو ظاهر شد و بالنتیجه امپراطور نذر کرد معبدی برای او برپای سازد فرفوریوس و یامبلیقوس او را یکی از مآخذ خویش در تألیف «حیات فیثاغورس »یاد کرده اند. جالب توجه است که هیروقلیس کنسول مقدم بیثینیه در عهد دیوقلطیانوس در انتقاد ادعاهای مسیحیان، کرامات اپولونیوس را یادآور شده است تا نشان دهد که معجزه مخصوص مسیح نبوده است. ژرم و اگوستین، اپولونیوس را به بزرگی یاد کنند. سیدنیوس اپولیناریس گوید:
شاید هیچ مورخی نتوانددر ازمنه ٔ قدیم فیلسوفی بیابد که زندگانی وی شبیه زندگانی اپولونیوس باشد. امیانوس مارسلینوس و اناپیوس هم اپولونیوس را ستوده اند.
آنچه که از مطالعه ٔ حیات اپولونیوس و نیز از افسانه هایی که درباره ٔ او روایت شده، بر می آید این است که اپولونیوس بیش از آنکه فیلسوف باشد یک روحانی مجدد و حکیمی اخلاقی ودینی و عارف مسلک است. از این رو با آنکه او شاگرد وپیرو فیثاغورس است کمتر نظریاتی در فلسفه اظهار کرده است. اپولونیوس برای ریاضیات، نجوم و موسیقی درجه ٔ دوم اهمیت را قائل بود در صورتی که در نظر فیلسوفان دیگر همان مکتب، این سه، علوم اولیه محسوب می شدند. اپولونیوس می کوشید که به تشریفات دینی و معتقدات مذهبی معنی و مفهومی عالی تر دهد و اساساً هدف همه ٔ فعالیت های وی، اقامت ممتدش درمعابد، مذاکرات او با روحانیان ممالک مختلف و شاید هم مؤلفات وی که یکی از آنها به قول فیلوستراتوس درباره ٔ قربانیها و دیگری درباره ٔ پیشگویی به وسیله ٔ ستارگان نوشته شده همین امر بوده است. اپولونیوس مانند افلاطون به روحانیان خرده می گیرد که به وسیله ٔ افسانه های بیرون از موازین اخلاقی، شعله ٔ علاقه ٔ به تقوی وتفکر در باره ٔ الوهیت را در دلهای مردم خاموش کرده اند. وی برای مداوای این درد می خواست به سنن اولیه ٔ نوع بشر دست یابد و برای کسب آنها در میان ملل قدیم مشرق به جستجو و تتبع پرداخت.
از گفته هایی که اپولونیوس در مواقع مختلف بر زبان رانده و شاگرد او دامیس آنها را حفظ کرده، چنین برمی آید که او همه ٔ کره ٔ زمین را بمنزله ٔ یک وطن می نگریست و کلیه ٔ افراد بشر را همچون برادرانی می دانست که باید همه ٔ مواهب طبیعت را بین خود تقسیم کنند. در این امر، او همان اصل زندگی اشتراکی را که مکتب فیثاغورسی از آغاز می خواست به مرحله ٔ عمل درآورد، تعمیم کرده است. ارزش نظریات وی در خصوص آیین، از نظریات اخلاقی او کمتر نیست. اپولونیوس از خون ریختن و قربانی وحشت داشت. وی قربانیها، حتی هدایای پاک و ساده را شایسته ٔ درگاه خدا نمی دانست و می گفت خدا به هیچ چیز نیازمند نیست. هر شی ٔ ارضی، در برابر او ناپاک نماید؛ تنها کلماتی شایسته ٔ حضرت اوست که حتی به خروج از میان دو لب احتیاج ندارند. بنابراین بر خلاف آنچه گفته اند نمی توان قائل شد که چنین مردی به تفأل و پیشگوئی به وسیله ٔ خون معتقد بوده، بلکه باید گفت که او بدین اعمال مشرکان معنی و مفهومی عمیق تر و به تعبیر دیگر آنها را به نظریه ٔ عرفانی قسمی الهام باطنی و کشف و شهود شخصی اسناد می داده است. تأثیر اپولونیوس در حیطه ٔ فلسفه بمعنی اخص نیز -هر چند کمتر است - مورد اعتناست. وی دو عالم مشرق ومغرب (یونان) را که تا آنگاه از یکدیگر مجزی بودند بهم نزدیک کرد. اپولونیوس یکی از نخستین کسانی است که به تحقیق رشته ٔ نامرئی سنتی که افراد و اقوام دو جهان مزبور را به یکدیگر مرتبط می ساخت، پرداخته است. هم او یکی از پیشوایان مکتب عالی اسکندریه است که بنظر می رسد در برابر مسیحیت - که تازه نشأت یافته بودمی خواست همه ٔ مساعی عقلانی و فکری عالم قدیم را در یکدستگاه ملخص و منظم سازد آثار وی. از آثار منتسب باپولونیوس «مراسم قربانیها»، یک «وصیت نامه »، «پیشگوییها»، «زندگانی فیثاغورس »و «پیشگویی بوسیله ٔ ستارگان » را می توان نام برد. لکلرک گوید:
«برخی از نوشته های اپولونیوس برای خالدبن یزید ترجمه شده. از تحقیق در این ترجمه هاچنین برمی آید که آثار اپولونیوس صاحب الطلسمات را به گبران انتساب می دادند، چنانکه در فهرست کتب وی در ابن الندیم آمده است. کتاب اسرار الطبیعه تألیف حکیم بلینوس توسط کشیشی بنام «سجیوس » که شناخته نیست به عربی نقل شده است. د ساسی در باب این کتاب که به ما رسیده، تحقیقی فاضلانه در مجلد چهارم «ملاحظات و مستخرجات » منتشر کرده است.
در کتابخانه ٔ اسکوریال بشماره ٔ 916، کتابی است بنام بولیناس در باب تأثیرات نجومی، که توسط حنین بن اسحاق ترجمه شده است، و شاید این ترجمه همان باشد که در کتابخانه ٔ پاریس، در زمره ٔ کتب عربی به شماره ٔ 1016 بنام بلیانوس ضبط شده و موضوع آن هم احکام نجوم است، و آن ترجمه ای است از نسخه ٔ عربی حنین به زبان عبری ». کارا دو وو در «دائرهالمعارف اسلام »ذیل «بلینوس » علاوه بر رساله ٔ احکام نجوم که حنین بن اسحاق ترجمه کرده (و در بالا گذشت) نویسد: «یک نوع تاریخ طبیعی بنام کتاب العلل » که نسخه ٔ آن در لیدن موجود است بدو نسبت داده شده. و نیز کتابی در خصوص «اجرام سبعه » حاجی خلیفه بوی اسناد داده است ».
# # #
از آنچه در ترجمه ٔ اپولونیوس طوانه ای گفته شد، نیک برمی آید که بلیناس حکیم صاحب الطلسمات هم اوست. اما ابلونیوس مهندس و مؤلف مخروطات بلاشک نمیتوانداو باشد. کارا دو وو در دائرهالمعارف اسلام می نویسد:«بلینوس گاه درباره ٔ اپولونیوس تیانی (طوانه ای) و گاه در باب اپولونیوس برغه ای اطلاق شده، اما اصولاً اپولونیوس تیانی در نزد عرب کمتر شناخته شده است و بعکس مؤلفات مهندس بزرگ برغه کاملاً نزد آنان معروف و دقیقاً مورد مطالعه ٔ دانشمندان مشرق بوده است ».
اپولونیوس برغه ای: او مهندس و منجمی یونانی از مردم برغه در پامفیلیه و ساکن اسکندریه بود وظهور وی در حدود سال 205 ق. م. و معاصر بطلمیوس چهارم و شاگرد ارشمیدس و یکی از بانیان علوم ریاضی است.این اپولونیوس نخستین کس است که خواص قطع مخروطات را دریافته است و رساله ای در هشت مقاله از او برجای است (که مقاله ٔ هشتم ناقص است).
قول ابن الندیم و قفطی را درباره ٔ مؤلفات این اپولونیوس در بخش اول این مقالت آورده ایم. در دائرهالمعارف اسلام آمده: «رساله ٔ مخروطات اپولونیوس هشت کتاب (مقالت) بوده است، آخرین آنها (به استثنای چهار شکل) مفقود شده است. چهار مقاله ٔ نخستین توسط هلال بن ابی هلال حمصی (متوفی در حدود سال 270 هَ. ق.) ترجمه شده. و سه کتاب دیگر و چهار شکل موجود از مقاله ٔ هشتم را ثابت بن قره ترجمه کرده است. نسخه ای از این ترجمه ها در اکسفرد موجود است و ترجمه ٔ ثابت بن قره در بسیاری از کتابخانه ها یافت می شود. دانشمندان دیگر عرب مخروطات او را مورد مطالعه قرار داده و در آن اصلاحاتی کرده اند مانند: احمدبن موسی، ابوالفتح اصفهانی، نصیرالدین طوسی، یحیی بن ابی الشکر، و محیی الدین المغربی. علاوه برین تصنیف عمده، علمای شرق رسایل ذیل را بنام اپولونیوس می شناخته اند: کتاب قطعالخطوط علی نسبه، که ثابت بن قره شرحی نیکو بر آن نگاشته است، کتاب فی النسبه المحدوده، کتاب الدوائر المماسه و چند مقالت ». برتراند رسل گوید که فرضیه ٔ دوایر مماسه را اپولونیوس کشف کرده و بعد بنام بطلمیوس شهرت یافته است. قطع مخروطات در اکسفرد بسال 1710م. توسط گرگوری و هاله منتشر شده است.
# # #
بجز دو اپولونیوس مزبور، پنج اپولونیوس بنام: اپولونیوس اسکندرانی، اپولونیوس سوفسطائی اسکندرانی، اپولونیوس ملن، اپولونیوس ردسی، اپولونیوس ترالی، در علوم ادب شهرت یافته اند که هیچیک با موضوع مقاله ٔ ما مربوط نیست. (محمد معین).

پلین. [پْلی / پ ِ] (اِخ) کائیوس پلینیوس ِ کسلیوس سکوندوس. خواهرزاده ٔ پلین سابق الذکر. ادیب رومی متولد در کم ُ و دوست تراژان و مؤلف مدایح تراژان و نامه های معروف که برای معرفت اخلاق قدیم مفید است (تولد بسال 62، وفات در حدود 120م.). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلین همشیره زاده و پسرخوانده ٔ بلیناس اوّل است مولد به سال 61 م. در کومه و وفات در 115. وی فرماندار پاره ای از ایالت های آناطولی و منظور نظر تراژن بود و تمام نفوذ و اقتدار خود را به تشویق و حمایت اهل علم و هنر و تأسیس مدارس و کتابخانه ها مصروف داشت. تألیفات تاریخی او مفقود است لیکن یک رساله دائر به مدح امپراطور تراژان و پاره ای از نوشته های او موجود می باشد.

پلین. [پ ُ ی ِ] (اِخ) یکی از نویسندگان یونان باستان در قرن دوم میلادی در مقدونیه مدّتی در روم به وکالت اشتغال داشت و کتابی در حیل نظامی نگاشته است که موجود است. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ٔ پولیان).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر