معنی پرک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پرک. [پ َ رَ] (اِ مصغر) پَرِ خُرد. || کاهوی خرد که به وجین از مزرعه بیرون کنند. || هر یک از برگهای خُرد که مجموع آن گل را مُشکّل سازد. || پرده ٔ میان اجزاء درونی یک گردو. || (اِخ) ستاره ٔ سهیل. (برهان) (رشیدی:
طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مهی
غور محیط بسته شد گرد ستاره ٔ پرک.
عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی).
|| مطلق صدا و ندا را نیز گفته اند و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است. (برهان). || چیزی چون تاج، که در ترکی تِل گویند. جِقه. || پره ٔ قفل. فراشه. || پرک هندی از دسته ٔ ارغوانها و کرم کش است.
پرک. [پ ِ] (اِ) بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده. || بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن. || پلک ِ چشم. (رشیدی) (جهانگیری):
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
فردوسی (از رشیدی) (از جهانگیری).
اما در فهرست ولف نیامده است.
پرک. [پ َ رَ] (اِخ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. (حدود العالم).
پرک. [] (اِخ) دهی از فارس به هفت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق کپکان. (فارسنامه ٔ ناصری).
پر کوچک، چیزی مانند تاج، پلک. [خوانش: (پَ رَ) (اِمصغ.)]
بوی پیه گندیده، بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن. [خوانش: (پِ) (اِ.)]
(~.) (اِ.) ستاره سهیل.
‹پره› پَر کوچک،
برگ کوچک،
(زیستشناسی) بال کوچک،
تاج، افسر،
سهیل، ستارۀ سهیل،
* پرک هندی: (زیستشناسی) گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانهواران. اصل آن از هندوستان است. نوعی از آن به شکل درخت، دانههایش برای دفع کرم معده نافع است. یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط میکنند و در مدت سه یا چهار روز میخورند، بوتیه،
پلک
تخته ی نازک – ورقه نازک و کم ضخامت چوب
جهش کوتاه، حرکات ویژه ی باله های ماهی جهت شنا
تکه
پلک به هم زدن، پلک
تار و الیاف، سرشت
لبه، کناره، فالگیر، گوشواره و لاله ی گوش
دو روز گذشته
پرز و کرک، بوی ماهی گندیده و متعفن، چرب و کثیف، طعم گوشت...
پر کوچک (اسم) پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند. -3 برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. (اسم) ستاره سهیل.
ستاره سهیل، پلک