معنی پرپیچ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
پرپیچ. [پ ُ] (ص مرکب) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب:
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیچاپیچ، پیچدرپیچ، خمناک،
(متضاد) راست، مستقیم
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.