معنی پرسم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پرسم. [پ َ س ُ] (اِ) آردی را گویند که بر خمیر پاشند تا برجای نچسبد. (برهان).آرد خشکی که بر رغیف نان پاشند. اوروا:
نمک گشت چون سرکه رویش سیاه
خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه.
بسحاق اطعمه.

فرهنگ عمید

آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمع‌الفرس: پرسم)،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) آردی که بر خمیر پاشند تا بر جای نچسبد اوروا: (نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه. ) (بسحاق اطعمه)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر