معنی پای خست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پای خست. [خ َ] (ن مف مرکب) لگدکوب. لگدمال. پای خوست. (رشیدی). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی). پای خاسته. (جهانگیری). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی):
پیاده سلاح اوفتاده ز دست
بزیر سواران شده پای خست.
پروین (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی).
فراوان کس از پیل شد پای خست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست.
اسدی.
(خَ) (ص مف.) لگدکوب.
هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال: فراوان کس از پیل شد پایخست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمعالفرس: پایخست)،
لگد کوب، لگد مال