معنی پاک کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پاک کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) محو کردن. ستردن. زدودن. ستردن فضول. طمس. با دست یا با زبان یارکو یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه ای را از نامه و مانند آن:
ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری
لب را بسردزک بکن پاک از می.
رودکی.
بدشمن هر آنکس که بنمود پشت
شود زان سپس روزگارش درشت...
ز دیوان دگر نام او کرده پاک
خورش خار و خفتنش برتیره خاک.
فردوسی.
برفت از میان بزرگان تباک
تن اردوان را ز خون کرد پاک.
فردوسی.
بگریست... و ازهوش بشد... چون ساعتی بود باز هوش آمد و چشم و روی بدستارچه پاک کرد. (تاریخ بیهقی). ناگاه سگی بیامد واو را شیر داد و برگردید و او را پاک کرد و برفت. (قصص الانبیاء). و ورقه ای داشت سَر مردی بر آنجا صورت کرده پیغامبر فرمود که آنرا پاک کنند. خود پاک شد بی آنک بدو زنند. (مجمل التواریخ والقصص).
|| خالی کردن. تهی کردن:
هوا پاک کرده ز پرّندگان
همه روی گیتی ز درّندگان.
فردوسی.
به ارّه مر او را بدو نیم کرد
جهان را ازو پاک و بی بیم کرد.
فردوسی.
ز دشمن جهان سربسر کرد پاک
برزم اندرون نیستش ترس و باک.
فردوسی.
سند و هند از بت پرستان پاک کرد
رفت ازین سو تا بدریای روان.
فرخی.
امسال که جنبش کند آن خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک.
منوچهری.
و غلامان و پیادگان باره ها و برجها را پاک کردند از غوریان. (تاریخ بیهقی).
|| نظیف کردن. تنظیف. تنقیه. (دهار) (زوزنی) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). انقاء. (تاج المصادر بیهقی). تنقیح. تزکیه. (دهار). || خالص کردن. || روفتن:
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خوار و خو.
اسدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی).
|| نمازی کردن. طاهر کردن. مطهر کردن. تطهیر. اِطهار. توضیه. (تاج المصادر بیهقی). پاک کردن خود از پلیدی، استنجاء:
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اژغها پاک کن مر مرا
همه آفرین ز آفرینش ترا.
ابوشکور.
اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کزو کون کنند پاک.
منجیک.
|| حساب را پاک کردن، تفریغ کردن حساب. بالتمام پرداختن دین. پرداختن آنچه وام اوست.
- پاک کردن بینی، امتخاط. (تاج المصادر بیهقی). تمخط. (زوزنی). آب بینی ستردن: شیخ ما را پرسیدند که معرفت چیست گفت آنکه کودکان ما میگویند: بینی پاک کن پس حدیث ما کن. (از اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید).
- پاک کردن چاه، لاروب کردن و برآوردن سنگ و ریگ و لای که در چاه و یا مجاری کاریزها گرد آید و سبب نقصان یا تباهی آب آن گردد. خَم ّ. (تاج المصادر بیهقی). نبث. (تاج المصادر بیهقی). جَهر.
- پاک کردن خدا بنده را، بر گناهان وی بخشودن، وی را از گناهان بری کردن:خدا پاکمان کند، خاکمان کند.
- پاک کردن دندان، چرک و ریم آن با مسواک و جز آن ستردن.
- پاک کردن سماور و چراغ و جز آن. کدورت و زنگ از ظاهر آن زدودن با سرکه یا گردِ آجر و جز آن.
- پاک کردن غله را، خاک و ریگ و دانه های هرز آن جدا کردن. برچیدن دانه های گیاه از حبوب خوردنی چون تلخه و دوسر از گندم و دانه های دیگر از حبوب دیگر.
- سبزی پاک کردن،فضول آنرا گرفتن. مجازاً تملق و چاپلوسی کردن.

حل جدول

زدودن

پالایش، تطهیر، تمیز کردن، زدودن، ستردن

تطهیر

تصفیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

پالایش، پالودن، تطهیر، تمیز کردن، تنظیف، روفتن، زدودن، ستردن،
(متضاد) آلودن، کثیف کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

محو کردن، زدودن (مصدر) ‎-1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح. -4 روفتن تمیز کردن نظیف کردن. -5 نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجا ء. ‎ -6 صاف کردن خالص کردن.

پیشنهادات کاربران

نظافت

تطهیر -زدودن - تمیز کردن

رُفتن

شستن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر