معنی پارسی گو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پارسی گو. (نف مرکب) متکلم فارسی. که بزبان فارسی سخن گوید:
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را.
حافظ.

فرهنگ عمید

کسی که به زبان فارسی حرف می‌زند، فارسی‌گو،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم صفت) پارسی زبان جمع: پارسی گویان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر