معنی ولیک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ولیک. [وَ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است، و در کتب مفردات آن را خفچه، عوسج، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است: کمار (در لاهیجان)، کرچ (در دره کرج)، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان)، گیج (در خلخال)، کجیل (در رامسر و تنکابن)، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر)، ولک و بلک و ولیک (درگرگان)، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی).اسامی سیاه میوه ٔ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود)، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت)، من برو (در طالش)، سیاه ولیک (در دره ٔ کتول)، سیاه کوتکوتی (در تنکابن)، کوچ (در شیرین سوی قزوین)، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره)، قره گیله (در آستارا و گرگانرود)، قوش یمیشی (در ارسباران). نامهای سرخ میوه ٔ آن ازاینقرار است: شال ولیک (در نور)، سرخ ولیک (در کتول)، کم بور (در گرگانرود)، سرلا (در شفارود)، سک کامپوره (در اطراف رشت)، ولیک (در تنکابن). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا).

ولیک. [وَ] (حرف ربط) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن. ولکن. لیک. ولی. اما:
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
شهید بلخی.
اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او، کون کنند پاک.
منجیک.
گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره ٔ تو نکرد یک شب روزی.
پیغوملک (از لباب الالباب).
روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب.
ناصرخسرو.
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست.
سعدی.
رجوع به ولی (حرف ربط) و لیک شود.

ولیک. [وَ] (اِخ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه ٔ آن 430 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

ولیک. [وَ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری. سکنه ٔ آن 350 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

(وَ) [ع.] ~حر رب.) ولی، اما.

فرهنگ عمید

لکن: دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۳۳)،

از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی،

حل جدول

زالزالک وحشی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اما، ولی، ولیکن

گویش مازندرانی

از توابع بندپی بابل، از توابع دهستان بابل کنار بابل

زالزالک وحشی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری