معنی وقح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وقح. [وَ ق َ] (ع مص) کم شرم شدن و جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. || سخت شدن. (اقرب الموارد).

وقح. [وَ ق ِ] (ع ص) مرد کم شرم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). بی شرم. بی حیا:
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم.
خاقانی (چ سجادی ص 903).
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم. (سندبادنامه).

وقح. [وُ / وُ ق ُ] (ع مص) وقوحه. قحه. شوخ گرفتن. || سخت شدن سم. (آنندراج) (منتهی الارب). || (اِمص) شوخی. (منتهی الارب).

وقح. [وُ ق ُ] (ع ص، اِ) ج ِ وَقاح. به معنی بی شرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.

وقح. [وُق ْ ق َ] (ع ص، اِ) ج ِ وَقاح. (اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.

فرهنگ معین

(وَ قِ) [ع.] (ص.) بی شرم، بی حیا.

فرهنگ عمید

بی‌شرم، بی‌حیا،

فرهنگ فارسی هوشیار

بی شرم (صفت) بی شرم بی حیا: ((هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم. )) (خاقانی)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر