معنی وقت شناس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وقت شناس. [وَ ش ِ] (نف مرکب) وقت شناسنده. موقع شناس. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد. مقابل وقت ناشناس و وقت نشناس:
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد.
حافظ.
|| عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || منجم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). متنجم. ستاره شناس. هیوی. (ناظم الاطباء). عالم به علم هیأت. || کسی که دم را غنیمت داند. ابن الوقت. (فرهنگ فارسی معین):
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.
حافظ.

فرهنگ معین

موقع شناس. مق وقت ناشناس، عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره - شناس، کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت. [خوانش: (~. ش) [ع - فا.] (ص فا.)]

حل جدول

موقع شناس

فرهنگ فارسی هوشیار

گاه شناس جاور شناس اوام دان (صفت) کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد موقع شناس موقع ناشناس وقت ناشناس: ((بسمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس بخلوتی که در اواجنبی صبا باشد. )) (حافظ)، عالم بعلم ساعات وفصول وازمنه. -3 منجم ستاره شناس، کسی که دم را غنیمت داند ابن الوقت: ((بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند بیک پیاله می صاف و صحبت صنمی)) (حافظ)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر