معنی وفا کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وفا کردن. [وَ ک َ دَ] (مص مرکب) به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت. ابراز وفا:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
حافظ.
|| کفایت کردن. بسنده بودن: و نیز تواند بود که یک نفس به انشاد بیتی تمام وفا نکند. (المعجم چ دانشگاه ص 27 از فرهنگ فارسی معین). || وافی شدن. به حد کافی رسیدن: بدان وقت که آب نیل وفا کند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58).

فرهنگ فارسی هوشیار

توختن (مصدر) بجا آوردن وعده و عهد واجرای شرایط دوستی و محبت: ((وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن. )) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: ((و نیز تواند بود که یک نفس به انشا ء بیتی تمام وفا نکند. . . ))

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر