معنی وغم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وغم. [وَ] (ع مص) خبر کردن به چیزی که یقین نباشد. (تاج المصادر بیهقی). خبر غیریقین دادن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || مقهور کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

وغم. [وَ] (ع اِ) نَفْس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (ص) گران جان که ناخوش دارند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). || احمق. گول. || (اِ) جنگ. || کینه یا کینه ٔ جای گرفته در سینه. || قهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || (ص) حَقود. (اقرب الموارد). کینه ور.

وغم. [وَ غ َ] (ع مص) کینه گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). کینه ور شدن. (المصادر زوزنی).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر