معنی وساد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
وساد. [وِ / وَ / وُ] (ع اِ) بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). || نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): فلان عریض الوساد؛ فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
(اسم) مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ ((اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست. )) جمع: وسادات.
وِساد، مُتَّکا، پشتی، مِخَدَّه (جمع: وُسُد، وُسد)،