معنی ورزی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ورزی. [وَ] (ص نسبی) مرکب از ورز + ی پسوند نسبت دال بر اسم فاعل. (فرهنگ فارسی معین). کشتکار زمین. (ناظم الاطباء). مزارع. (آنندراج) (برهان). برزگر. کشاورز. ورزگر. (انجمن آرا). برزگر. (انجمن آرا). زراعت کننده. (آنندراج) (برهان). || کارگر و مزدور. (ناظم الاطباء). || (حامص) در ترکیبات ذیل مزید مؤخر آید: آب ورزی، دادورزی، خیانت ورزی، مهرورزی، کشاورزی.

فرهنگ معین

برزگر، کشاورز، کارگر، مزدور. [خوانش: (وَ) (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

ورزگار

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) زراعت کننده کشاورز، کارگر مزدور.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر