معنی ورآمدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ورآمدن. [وَ م َ دَ] (مص مرکب) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن. (یادداشت مؤلف). || رسیدن خمیر. مخمر شدن. آماده شدن خمیر برای پختن نان. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برآمدن. مقابله کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- ورآمدن پس کسی، از عهده ٔ مقابله ٔ او برآمدن. || چاق شدن. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

برآمدن، بالا آمدن،
کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود،

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن. یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر