معنی ودی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ودی. [وَدْی ْ] (ع مص) دیَه. نزدیک گردانیدن کار. || نره فرو رها کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ودی انداختن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن ودی. (تاج المصادر بیهقی). || خونبهای کشته دادن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خون نهادن. (المصادر زوزنی). دیه پرداختن. (اقرب الموارد). || جاری شدن و وادی را از این جهت وادی گویند که سیل در آن جاری میگردد. (از اقرب الموارد). || (اِ) آب ستبر سپیدی که پس از بول خارج میگردد. (ناظم الاطباء). آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب). هرگاه پس از مجامعت بول کند و سپس غسل نماید و آنگاه از ذکر چیزی لزج و چسبناک خارج شود آن را ودی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

ودی. [وَ دا] (ع اِ) هلاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک و تباهی. || خونریزی. (ناظم الاطباء).

ودی. [وَ دی ی] (ع اِ) آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب). آب غلیظ سپید که پس از بول برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به وَدْی ْ شود. || نهال ریزه ٔ خرما. (منتهی الارب). نهال ریزه ٔ خرمابن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ودیه یکی آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

مرگ نابودی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر