معنی واقع شدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

واقع شدن. [ق ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) صادر شدن. ظاهر گشتن. (ناظم الاطباء). پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. حدوث. حادث شدن. افتادن. وقوع. وقوع یافتن. به وقوع پیوستن. ببودن. بودن. واقع گردیدن: فریاد از اهل شهر برآمد که چنین حادثه ای واقع شد. (مجالس سعدی). || در بیت زیر ظاهراً به معنی در بین آمدن و مجال گفتن پیدا شدن است:
دلم پاکست چشمم پاک ای محرم سرت گردم
اگر واقع شود این حرفها خاطرنشانش کن.
صوفی ساوجی (از آنندراج).
|| دوچار شدن. (غیاث) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

رخ دادن در جایی شدن پروا یافتن (مصدر) رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن: ((ذکر احوالی که درآن مدت واقع شد. . . ))، ممکن شدن مجالی پیداشدن: ((دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن خ)) (صوفی)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر