معنی واسط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

واسط. [س ِ] (اِخ) منزلی است از بنی قشیر. (منتهی الارب). از منازل بنی قشیر است. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) موضعی است مر بنی تمیم را. (منتهی الارب). عمرانی گوید مواضعی است در بلاد بنی تمیم. و در بیت ذوالرمه آمده است. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) جاییست در مکه و گویند در پایین جمرهالعقبه بین مأزمین واقع است. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) کوهی است بر سر راه منی که گدایان در آنجا می نشینند. (از معجم البلدان). در اسفل حمیره العقیه میان مأزمین که مساکین قصد آنجا می کنند. (منتهی الارب). یا واسط نام دو کوه است که نزدیک عقبه واقع است. (از منتهی الارب).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی است در طوس و آن را واسط الیهود نیز نامند و محمدبن حسین واعظ فرضی منسوب به آن است. (از منتهی الارب).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی است در حله ٔ مزیدیه که ابوالنجم عیسی بن فاتک منسوب بدانجااست. (منتهی الارب). دهکده ای است نزدیک مطیرآباد در حله ٔ بنی مزیدیه که واسط مرزآباد نامیده میشده است و ابوعبداﷲ احمداواسطی و ابوالنجم عیسی بن فاتک الواسطی شاعر منسوب بدانجا بوده اند. (معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب و انساب سمعانی در ذیل واسطی شود.

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی است نزدیک مکه از وادی نخله. (منتهی الارب). و قریه ای است بین بطن مرّ و وادی نخله و آن را نخلستان است. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی به دجیل. (منتهی الارب). قریه ای است به دجیل در سه فرسنگی بغداد. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (ع ص) نشیننده در میان قوم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آن که برای ازدواج خواستگاری میکند و میانجی برای خواستگاری. (ناظم الاطباء). || (اِ) واسطالکور؛ پیش پالان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در، به لغت هذلیان. (از اقرب الموارد). || دندان. (منتهی الارب).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی است به فرج از نواحی موصل بین مرق و عین الرصد یا بین مرق و مجاهدیه. (معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) قلعه ای است مر بنی سمیر را. (منتهی الارب).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی به حلب و نزدیک آن دهی است دیگر که آن را کوفه نامند. (منتهی الارب). دهی است به حلب نزدیک بزاعه و نزد آنان مشهور است و نزدیک بدان دهی است که آن را کوفه گویند. (معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی به یمن. (منتهی الارب). موضعی است به یمن در سواحل زبید نزدیک عنبره و علی بن مهدی که بر یمن استیلا یافت از آنجا است. (معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) منزلی است میان عدنیه و صفراء. (منتهی الارب).

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی به بلخ که محمدبن محمدبن ابراهیم و بشیربن میمون محدث از آنجا هستند. (منتهی الارب). دهی است مشهور به بلخ که محمدبن ابراهیم الواسطی و نوربن محمدبن علی الواسطی و بشیربن میمون ابوصیفی بدانجا منسوبند. (معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) شهری در اندلس و از آن شهر است ابوعمرو احمدبن ثابت. (منتهی الارب). شهرکی است به اندلس از اعمال قیره. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی درباره ٔ غاری که در کوههای آن است افسانه ای آورده است. رجوع شود به نزهه القلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 289.

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی به خابور. (منتهی الارب). دهی است به خابور نزدیک قرقیسا. (از معجم البلدان).

واسط. [س ِ] (اِخ) شهری بزرگ است به عراق و به دو نیمه است و دجله به میان وی همی رود بر وی جسری است و اندر هر دو نیمه منبر است و بنای وی حجاج بن یوسف کرده است و هوای درست دارد و بسیار نعمت ترین شهری است اندر عراق و از وی گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد. (حدود العالم). یاقوت در این باره نویسد: «شهری است بین بصره و کوفه، فاصله ٔ آن، به هر یک از این دو شهر پنجاه فرسنگ است و بدین جهت آن را واسط نامیدند. و گویند پیش از بناء این شهر جای آن واسط القصب نام داشت و چون حجاج شهر را بدان موضع بنا کرد آن را به همان نام نامیده، واﷲ اعلم، ومنجمان گویند طول واسط 71 درجه و ثلث درجه و عرض آن 32 درجه و ثلث است و در اقلیم سوم بوده. (معجم البلدان). و در مثل آرند: «تغافل کانک واسطی » و آن چنان بود که حجاج برای بناء شهر واسط مردمان را به بیگاری میگرفت و آنان میگریختند و در مسجد با غرباء می خفتند. شرطه ٔ حجاج در پی ایشان به مسجد می آمد و میگفت: «یا واسطی » پس هر که سر برمیداشت او را میگرفت بدینروخود را ناشنیده میگرفتند و تغافل میکردند. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در این باره در نزههالقلوب آرد: واسط شهر اسلامی است از اقلیم سوم طولش از جزائر خالدات فال و عرض از خط استوا لاک. حجاج بن یوسف ثقفی ساخت در سنه ٔ ثلاث و ثمانین. به طرف دجله افتاده است و غلبه ٔ او بر طرف غربی است و نخلستان بسیار دارد. بدین سبب هوایش به عفونت مایل باشد و حقوق دیوان آن شهر به تمغا مقرر است، چهل و چهار تومان و هشتهزار و پانصد دینار است. (نزههالقلوب چ لیدن ص 147). و رجوع به معجم البلدان شود.

واسط. [س ِ] (اِخ) دهی است به نهرالملک. (منتهی الارب). دهی در ساحل نهرالملک که وقف به بیمارستان عضدی و درچهار فرسخی بغداد واقع بوده است. (معجم البلدان).

فرهنگ معین

(س) [ع.] (اِفا.) میانجی.

فرهنگ عمید

در میان، آنچه در میانه باشد: حد واسط،
کسی که در وسط نشسته باشد،

فرهنگ فارسی هوشیار

میانجی، نشیننده در میان قوم

فرهنگ فارسی آزاد

واسِط، در وسط جالس شونده، در میان قرار گیرنده، آنچه در میان دو یا چندچیز باشد، در (درب)، میان، وسط (جمع: اَواسِط)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری