معنی واری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

واری. (ع ص) وار. آتشزنه که زود آتش دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیارپیه. فربه پیه. پیه ناک. آکنده و فربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فربه. (منتهی الارب). پیه آکنده و فربه. (از اقرب الموارد). || مسک وار، مشک نیکو و جید. (از اقرب الموارد) (آنندراج). مسک وار؛ مشک جید نیکو. (منتهی الارب).

واری. (پسوند) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان). وارینه. (برهان) (آنندراج). مانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به وار شود.

گویش مازندرانی

مانند – شبیه

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آتشزنه، پیه آگنده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر