معنی وادار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وادار. (اِمص مرکب) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(ص.) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی.

فرهنگ عمید

ویژگی آن که به کاری واداشته‌شده،
* وادار کردن: (مصدر متعدی)
کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن،
مجبور کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق

فرهنگ فارسی هوشیار

برانگیختن، بازداشت، منع، حفظ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر