معنی واحدی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

واحدی. [ح ِ دی ی] (ص نسبی) منسوب به واحد.

واحدی. [ح ِ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و فرزند قره داودزاده سلیمان چلبی است. وی ابتدا تابع طریقه ٔ علما بود پس از آن به سیر و سلوک گرائید و سپس کنج زهد و قناعت را برگزید. (قاموس الاعلام ترکی ج 6).

واحدی. [ح ِ] (اِخ) یکی ازشعرای ایران. وی به عهد جلال الدین محمداکبر پادشاه به هند رسید اما ناکام به وطن خود بازگشت. از اوست:
کور میخواهم ز گریه دیده ٔ اغیار را
تا نبیند چشم بد دیگر جمال یار را.
#
واحدی تائب و زاهد شده بودی دو سه روز
باز عاشق شده ای جای مبارکباد است.
(تذکره ٔ صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی).

واحدی. [ح ِ] (اِخ) (مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست:
تا ترا طره ٔ عنبر شکنی پیدا شد
دل آواره ٔ ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامه ٔ منیری آمده است.

واحدی. [ح ِ] (اِخ) (... نیشابوری) علی بن احمدبن محمدبن علی بن متویه مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن علی بن احمدبن محمد... و معجم المطبوعات ج 2 ص 1905 و تاریخ گزیده چ ادوارد براون ص 812 و الاعلام زرکلی ج 6 ص 655 و قاموس الاعلام ترکی ج 6 و روضات الجنات ص 484 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

تکی یگانگی (صفت) منسوب به واحد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر