معنی هی هی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هی هی. [هََ هََ / هَِ هَِ] (صوت) عجب عجب. سخت عجیب. چه شگفت:
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد.
خاقانی.
گفت هی هی گفت تن زن ای دژم
تا در این ویرانه خود فارغ کنم.
مولوی.
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی.
حافظ.
|| علامت تحقیر و استخفاف. (یادداشت مؤلف): هی هی جبلی قم قم.

هی هی. [هَِ هَِ] (اِخ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان. دارای 463 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گویش مازندرانی

لفظی که به هنگام تأسف و افسوس بر زبان رانند – افسوس – هیهات...

فرهنگ فارسی هوشیار

عجب عجب، چه شگفت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر