معنی هیز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هیز. (ص) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی). مخنث. (برهان) (فرهنگ اسدی). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی). مخنث و پشت پائی. در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان):
گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی.
عسجدی.
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
خطیری (از فرهنگ اسدی).
|| (اِ) به لغت پهلوی، دول گرمابه بان. (فرهنگ اسدی) (برهان). که بدان آب بر اطراف حمام ریزند و شست و شو دهند و در این زمان به دولچه معروف است. (برهان).

فرهنگ معین

(ص.) مخنث، بدکار.

فرهنگ عمید

چشم‌چران،
[قدیمی] مخنث، بدکار، پشت‌پایی،
[عامیانه] بی‌شرم: گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی: لغت‌نامه: هیز)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

امرد، پشت‌پایی، کونی، مخنث، مفعول، ملو، نرم‌شانه

گویش مازندرانی

ترسو، بزدل، کسی که در تصمیم گیری مردد است

فرهنگ فارسی هوشیار

بیشرم، بدکار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر