معنی هیجا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هیجا. [هََ] (ع اِ) کارزار. (دهار) (غیاث اللغات) (السامی) (مهذب الاسماء). جنگ. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیکار. حرب. (اقرب الموارد). نبرد. معرکه:
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
فردوسی.
مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.
فرخی.
نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.
منوچهری.
روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی.
منوچهری.
تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.
ناصرخسرو.
کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون.
سعدی.
رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا، هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ:
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.
سروش (از گنج سخن ج 3 ص 221 از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(هَ) [ع. هیجاء] (اِ.) نبرد، کارزار.

فرهنگ عمید

جنگ، کارزار، پیکار،

حل جدول

جنگ و مبارزه

جنگ و نبرد

مترادف و متضاد زبان فارسی

آرزم، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، هیاهوی‌نبرد

فرهنگ فارسی هوشیار

کارزار، جنگ، پیکار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر