معنی هوان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هوان. [هََ] (ع مص) ناتوان و درویش گردیدن و برجای ماندن. || خوار گردیدن. (اقرب الموارد). هون. مهانه. (منتهی الارب). || (اِمص) خواری و بی عزتی. (غیاث):
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.
فرخی.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
فرخی.
جاودان زین گونه بادا عیش او
عیش بدخواهش به تیمار و هوان.
فرخی.
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود
بدخو جهان، تو را ز غم و رنج و از هوان.
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی ز هوان.
ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری ؟
خود بی طلب وهوان ببینم.
خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام
با صدهزار غصه قرین هوان شود.
سعدی.

هوان. [هَُ] (اِخ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

فرهنگ معین

(هَ) [ع.] (اِ.) خواری، سستی، سبکی.

فرهنگ عمید

خواروذلیل شدن،
خواری، ذلت،
سستی و سبکی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خفت، خواری، ذلت، سبکی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آسان گشتن سبک شدن، خواری ‎ (مصدر) نرم وآسان گشتن، سبک گریدن، (اسم) نرمی وآسانی، سبکی، خواری ذلت: هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات. (انوری)

فرهنگ فارسی آزاد

هَوان، غیر از معانی مصدری، ذلّت و خواری،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر