معنی هم زانو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هم زانو. [هََ] (ص مرکب) دو کس که با هم زانوبه زانو نشینند. (آنندراج). هم نشین:
همزانوی شاه جهان نشسته
در مجلس و در بارگاه و بر خوان.
فرخی.
همچو معشوقی که سالی با تو همزانو شود
ناز را وقت عتابی در میان پیدا کند.
منوچهری.
هرکه او پیش خردمندان به زانو آمده ست
با خردمندان نشاید کردنش همزانوی.
ناصرخسرو.
چو همزانو شوم با غم گریبان را کنم دامن
سر من از سر زانو کند دامن گریبانی.
خاقانی.
من و سایه هم زانو و همنشینی
من وناله همکاسه و هم رضاعی.
خاقانی.
نیست جز اشک کسش هم زانو
نیست جز سایه کسش هم پیوند.
خاقانی.
مجنون چو شنید پیش خواندش
هم زانوی خویشتن نشاندش.
نظامی.
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بیچاره را
این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی من.
سعدی.
|| دوست خالص. رفیق. (آنندراج):
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
نصرتش هم زانو و اقبال همروی سرای.
منوچهری.
|| شریک. (آنندراج). || برابر. مساوی.
(~.) (ص.) هم نشین.
کسی که در کنار دیگری و زانوبهزانوی او نشسته باشد: دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست (سعدی۲: ۳۶۱)،
(اسم، صفت) همنشین،
مجاور، همراه: دریغا روزگارِ خوش، که من در جنبِ میمونت / بُدَم با بخت همکاسه، بُدَم با کام همزانو (عراقی: ۱۰۶)،
جلیس