معنی همیشگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

همیشگی. [هََ ش َ / ش ِ] (حامص) مداومت و پیوستگی. (آنندراج). دوام. دیمومت. (السامی). || ازلیت. قدم. (السامی). || (ق) برای همیشه. دائما. به طور دائم:
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست.
رودکی.
|| (ص نسبی) دائمی. جاودان:
بقاش باد و دولت همیشگی
رسیده در حسود او بلای او.
منوچهری.
رجوع به همیشه شود.

فرهنگ معین

پیوستگی، مداومت، جاویدان بودن، ابدیت. [خوانش: (هَ شِ) (حامص.)]

منسوب به همیشه، دایمی، (ق.) همیشه، همواره. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

دائمی، به‌طور مداوم،

حل جدول

ابدی، جاویدان

دائمی

دائم

آلبومی از مسعود امامی

ازلی

مترادف و متضاد زبان فارسی

دایمی، علی‌الدوام، مداوم، استمرار، تداوم

فرهنگ فارسی هوشیار

پیوستگی، دوام، مداومت، دائماً

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری