معنی هموار کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هموار کردن. [هََ م ْ ک َ دَ] (مص مرکب) صاف کردن. تسطیح کردن. (یادداشت مؤلف):
هموار کرد موی و بیفکند موی زرد
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد.
ابوشکور.
تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء).
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
|| تحمل کردن:
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد.
صائب.
- بر خود هموار کردن، تحمل کردن.
|| موافق کردن:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) مسطح کردن صاف و برابر ساختن: اگر زمین با ایشان هموار کنندی. . . و از خدای هیچ سخن پنهان ندارند، تحمل کردن: این دردنه دردیست که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموار توان کرد. (صائب) یا بخود هموار کردن. متحمل شدن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر