معنی همواری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
همواری. [هََ م ْ] (حامص) برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف). || هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
|| نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب.
هموار بودن مسطح بودن، (اسم) جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری.