معنی همم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

همم. [هَِ م َ] (ع اِ) ج ِ هِمّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). همت ها. اندیشه های بلند:
اندر دلش دیانت و اندر کفش سخا
اندر تنش مروت و اندر سرش همم.
فرخی.
هرکه را بینی با بخشش و با خلعت اوست
همتی دارد در کار سخا، به ز همم.
فرخی.
همم بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته. (تاریخ بیهقی).
گردش گردون نیارد همچو تو نیکوسیر
دیده ٔ گردون نبیند همچو تو عالی همم.
مسعودسعد.
آرزوی جان ملک عدل و همم بود
از ملک عادل همام برآمد.
خاقانی.
|| آرزوها:
یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر.
مسعودسعد.

فرهنگ معین

(هِ مَ) [ع.] (اِ.) جِ همت.

فرهنگ عمید

همت

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: همه) کوش ها بهمنشی ها (اسم) جمع همت

فرهنگ فارسی آزاد

هِمم، مجهودات، کوشش ها و سعی ها، عزم و قصدها (مفرد: هِمَّه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر