معنی هلس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هلس. [هََ] (ع مص) بیمار سل گردیدن. || رجوع به هلاس شود. || بیخرد گشتن. || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. || (اِ) نیکویی بسیار. || بیماری سل. || باریکی و لاغری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

هلس. [هَُ ل ُ] (ع ص، اِ) به شدگان از بیماری. || مردمان ضعیف که نقاهت نداشته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

هلس. [هَِ ل ُ] (اِخ) از بلاد قدیم لاکونیا بود که مردم آن دو بار بر ضد اسپارتا برخاستند و در قرن نهم ق. م. مغلوب شدند. نام کنونی این شهر تسی لی است. (از تعلیقات نصراﷲ فلسفی بر ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُ کولانژ).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر